قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

احساس

گفتم : بی تفاوتی ها تو احساس مرا کشت 

گفت: تقصیر من نبود، احساس گاه هست و گاه نیست.

آن روز

ساعتها منظره آن روز بارانی را در ذهنم نگاه کردم و تو را میدیم که بخار می شوی و از دهانم بیرون می آیی.

بارون من

بازم بارون میاد البته مه قشنگی هم هست 

عاشقشم 

یاد ماسوله افتادم  وقتی صبح از خواب بیدار میشی میای تو بالکن تااستخوناتو جدا بندازی و در همین اثنا دهن دره ای هم می کنی و میبینی خدای من چقدر لطیف و فراموش نشدنی چه خاطرع انگیز و چه باشکوه مه زیر پاهات لونه کرده و تو داری راستی راستی روی ابرا راه میری 

بارون من ببار که من سرپا نیازم به تو 

ببار و خواهش می کنم به این زودی ها هوس رفتن به سرت نزنه 

بارون

بارون میاد بارون زندگی 

به محض اینکه پام میذارم بیرون زیر لب میگم خدایا شکرت 

شکر که ما رو فراموشی نمیکنی، پشت سر هم میگم الحمدالله 

دیروز غروب وقتی از مطب دکتر چشم پزشکم برمیگشتم 

حسابی هیجان زده بودم: هم بارون می اومد و هم دکتر خبر خوبی بهم داده بود  

زیر لب اواز می خوندم و چترم رو فقط روی کتابام گرفته بودم که خیس نشن 

.... باز امشب در اوج آسمان... 

دلم میخواست داد بزنم و بگم چقدر خوشحالم 

یه جا جیغ خفیفی هم کشیدم  

آه از دست این مردم وقتی دوست داری خودت باشی یه جوری نگاهت می کنن 

بارون عزیزم تو ببار که با فرود هر قطره ات تصنیفی از محبت برایم می سازی 

ببار و ببار حتی اگه ترافیک شهر چند برابر بشه، حتی اگه تاکسی گیرم نیاد و مجبور باشم کلی راه پیاده برم، بهتر من با تو عشقبازی میکنم. 

دوستان سلام، سلام دوستان

سلام دوستان عزیز و مهربان  

سلامی هم مخصوص معترضان 

اصلا منظورم از معترض خدای نکرده اغتشاش گر و از این حرفها نیستا! به جونم خودم 

 مگه فقط باید داد و هوار کرد و سطل اشغالی آتیش زد و شعار داد تا صدای اعتراض شنیده بشه 

 

نه عزیزم، دنیا پیشرفت کرده ما هم که الحمدالله از غافله عقب که نموندیم هیچ به سلامتی آوانگارد (پایونیر ، ای بابا از دست این واژگان ناملموس غربی همون پیش قراول خومون) هستیم 

اخیر به لطف دولت کریمه اینترنت شیوه اعتراض جدیدی باب شده که بسیار تأثیرگذار تر است  

فکرتو راست کن نذار منحرف بشه اصلا و ابدا نمیخوام از هک کردن و اینجور قضایا بحرفم کاملا وارونه! اندکی در احوال همین سیستم بلاگ اسکای دقیق شوید به منظورم در ایکی ثانیه (بی کلاس مثل لاتها حرف نزن) پی خواهید برد... 

. یافتی  ؟ 

نه؟ 

دقیق تر 

یه کم بیشتر 

مراقب باش خدایی نکرده کسی چشمت نزنه 

... 

خب شاهکار منظورم همین سیستم گذاشتن نظر یا به گفته غربی ها comment گذاشتن دیگه 

 البته بسی قابل توجه و بسی اثر بخش 

. باور نداری!  

خب نکن، زور که نیست، چماق هم که بالا سرت نگه نداشتم، باور نکن 

چه باور کنی چه نکنی این نظرات روی من تاثیر گذاشته، خیل عظیمی از خوانندگان! به طور عمومی (دوستانه) و برخی هم خصوصی (با اعمال زور و عمل شاقه) من رو به گذاشتن محصول ذهن و دست خودم ترغیب کردند. 

 

این روزها خیلی سرم شلوغه، از طرفی سرکار رفتن از سویی دانشگاه رفتن، مطالعات سنگین و وقت گیر (و صد البته پر هزینه)، کارهای ترجمه از جانبی و از جهتی  دیگر کلاسهای تدریسم که قرار دو تا هم بهشون اضافه بشه اصلا بر دوشم سنگینی نمیکنه اما حسابی سرمو مثل بازار شام شلوغ کردن  

بنابراین طبیعی کمتر بنویسم ولی چشم سعی می کنم هر هفته حداقل یک مطلبی تازه(در واقع یا شاهکار بی نظیر) از خودم  ارائه بدم 

می خواهند مادر را با باران سنگ راهی بهشت کنند.

می خواهند مادر را با باران سنگ راهی بهشت کنند.

سکینه محمدی

حتما این مدت اسم این زن را باراها شنیده اید، اگرنه قصه را باز خواهم گفت.

از سن و سالش هیچ نمی دانم، حتی نمی دانم چه قیافه ای دارد، اما می دانم که زن است.

نمی دانم اوضاع و احوال خانواده اش چطور است، چگونه امرار معاش می کنند، اما می دانم که زنی بی نهایت دردمند است.

نمی دانم فرزندانش چند ساله اند، تحصیلات دارند یا نه، اما می دانم که او زنی ستمدیده و مظلوم است.

چه کسی و چگونه او را متهم ساخته؟ نمی دانم اما می دانم سکینه بی تاب است. می دانم فرزندانش آرام و قرار ندارند.

سکینه آذری زبان است، کلامی فارسی نمی داند و در دادگاهی محکوم به مرگ شده که حتی نمی توانسته از خودش دفاع کند، چون حضرات فارسی تکلم می کرده اند.

سکینه پر درد، سکینه غمبار، سکینه بغض آلود.

سکینه، سکینه نامت مرا یاد دختر حسین می اندازد، سکینه اکنون که می نویسم من نیز بغض دارم، چشمانم بارانی است، صدای هق هق گریه ام را می شنوی. سکینه صحرای کربلایی بود و سکینه نامی از اهل بیت رسول الله با چشمانی اندوه بار نظاره گر آهن پاره هایی بود که جان عزیزانش را می گرفت؛ اما تو، سکینه امروز عزیزان تو، پاره های تنت شاهد پاره پاره شدن جسم نحیف تو می شوند؛ خدا صبرشان دهد، خدا صبرشان دهد آخر قرار است مادر را با باران سنگ راهی بهشت می کنند.

خدای مهربان، امروز کمی از علاقه ام به تو کاسته شد. تو که ارحم الراحمینی، تو ستار العیوبی، تو که گفتی من منتظرم بنده ام فقط صدایم کند، چرا ساکتی؟ چرا اجابت نمی کنی؟ چی شده آن همه لطف و کرم؟

شک دارم به مهربان بودنت، ببخش بر من که می گویم، اگر تو مهربان ترین مهربانانی چرا در کتابت مجازات دهشتناکی چون سنگسار برایمان وضع کردی؟ واقعا چرا؟ تا دستاویزی شود برای عده ای جان در ستاندن جان مردمان، دقیق تر بگویم جان زنان؛ تا آنجا که به یاد دارم هرگاه اسم این مجازت شوم را شنیدم، قربانی یک زن بود و حالا نوبت سکینه رسیده، سکینه می خواهند کاشانه ات را ویران کنند. آه سکینه صدای ضجه فرزندانت روحم را می تراشد. ناروایی را به تو نسبت داده اند و تو اکنون کیفر گناه ناکرده را پس می دهی.

راستی، دست مریزاد به فرزندانت باید گفت که اینگونه در پی احقاق حق پایمال شده تو هستند. کاش تلاشهایشان به بار نشیند.

دعا می کنم تا سکینه از بند برهد، دعا می کنم این مجازات شنیع غیر انسانی برای همیشه از زمین و زمان محو شود. خدایا مرغ آمین را همراه دعایم ساز.

 

سحری


دیروز سحر خیلی دیر بیدار شدم هفت دقیقه مانده به اذان. 


آب که نخوردم تا قند گذاشتم تو دهان و  لبم را گذاشتم روی لبه لیوان موذن گفت : الله اکبر


البته روز سختی را هم پشت سر نگذاشتم اصلا از خانه بیرون نرفتم برای مبادا!


برای همین بیدار موندم تا سحری بخورم!!!


تازه وبگاهم را نیز آپ کردم...

ماه خدا

بالاخره ماه رمضان امد و دلها دگرباره شیفته.

عطر خوشش را امسال خیلی خوب احساس نکردم شاید چون خیلی از میزبانش فاصله گرفتم.

ماه خدا، ماه مهمانی خدا.


اولین روز را مهمان تو بودم و حال که سحرگاه روز دوم است بازهم به در خانه ات خواهم آمد.

 مهربانا با دلی بشکسته رو سوی تو کردم

شکوه و ناله ام زیاد است

نه از برای خودم


پیشتر نیز گفتم حالا و بارها نیز خاطر نشان میکنم که عمق وجودم باوری راستین به تو دارم هرچند هرزگاهی کمرنک و بی فروغ می شود. چون من تکلیفم با خودم روشن است. حضورت را همه جا حس می کنم حتی در لحظه های بی باوری.


اقرار می کنم حال و حوصله سابق را ندارم ولی همچنان به تو امیدورام. نیک می دانم با دست روی دست گذاشتن و همه چیز را به واگذار کردن ثمری ندارد ولی گاهی هم ما همه جور تلاشی می کنیم ولی .... منظورم سکینه است ...


دوست خوبم نمیخواهم فقط گرسنه و تشنه روز را به شب رسانم ، نمی خواهم در غفلت و     بی خبری غرق باشم.  


کمکم تا آنگونه که می خواهم باشم ، همانی که هستم باشم،

کمک کن تا اینقدر مونسم را نرنجانم

کمک کن حضورم و بودنم همه برای خودم و هم برای دیگران مایه نیکی و آرامش باشد

کمک کن در راه صلح و آزادی گام بردارم و در این راه از هیچ تلاشی مضایغه نکنم


یاری ام کن تا ضعف و خللی بر اراده ام راه نیابد



















علم بهتر است یا ثروت

علم بهتر است یا ثروت

سؤال که از دوره دبستان تا آخر دبیرستان موضوع انشاء می شد و شعارگونه همه می گفتند البته علم بهتر است. خود من نیز همیشه در انشاهایم از مزایای علم می نوشتم، اینکه دانش روحمان را تغذیه می کند و ثروت عامل انباشتگی چربی های بدن روی هم است. دانشمند محترم است و ثروتمند بی دانش خالی از ارزش. البته هنوز هم علم را برتر از ثروت می دانم ولی به تحصیل شرایط. شکم خالی علم نمی خواهد، غذا می خواهد، بی جهت نیست که می گویند "آدم گرسنه دین و ایمان ندارد" وقتی گرسنه ای چگونه می توانی از پس حل مشکلات علمی برآیی. تو علامه دهر هم باشی اگر شغل و درآمد مناسبی نداشته باشی، بی سوادان به تو خرده می گیرند و نکوهشت می کنند.

 

بدون پول جایی راهت نمی دهند؛

بدون پول سری تو سرها در نمی آوری؛

بدون پول نمی توانی علم کسب کنی؛

بدون پول نمی توانی از علمت بهره مند شوی؛

وقتی پول نداری یعنی هیچی نداری و هیچی نیستی؛

وقتی پول نداری نمی توانی استعدادهای بالقوه ات را به فعلیت برسانی، انرژی ات هدر می رود، زمان را از دست می دهی، از جوانی به پیری می رسی و دیگر هیچ.

پس اول باید تمکن مالی داشته باشی وگرنه حتی عشق هم نمی توانی داشته باشی.

فقر دلها را از هم دور می سازد؛

فقرعشق ها را ویران می کند؛

آری بی پولی عشقها را می میراند.

نتیجه 1: اول پول بدست بیار، بعد عاشق شو! (با خودم هستم)

نتیجه 2: دانشمند پولدار به ز فقیر عالم و ثروتمند بی علم.

من اگر خدا بودم... ادامه

من اگر خدا بودم دنیا همیشه بهار بود نه گرمای شدید نه سرما زیاد یا اقلا تو مناطق گرمسیری کولر گازی خدایی نصب میکردم.

من اگر خدا بودم  این قانون و میذاشتم که مردها هم  یه بار تو زمان جوونیشون باردار بشن و بچه بزان شاید درای بهشت به روشون باز شه

من اگر خدا بودم قبل از تولد و نطفه بسته شدن به بندم میگفتم اخر و عاقبتش تو دنیا قرار چی بشه بعد با هماهنگی خودش پاشو به این دنیا وا میکردم

من اگر خدا بودم  سرعت اینترنتو به سرعت نور میرسوندم البته مجانی تا وبلاگ نویس های عزیز مجبور نشن کلی وقت و هزینه صرف کنن

من اگر خدا بودم ارتش سایبری رو نابود میکردم و نمیذاشتم هیچ سایتی فیلتر یا هک بشه

من اگر خدا بودم  هیچ بچه ای بی پدر و مادر بزرگ نمیشد و هیچ پدر و مادری داغ فرزند نمیدید هیچ جوونی جوونمرگ نمیشد(این اخری رو برای این مینویسم که تو این یکی دو سال چندتا جوون 18تا25 ساله از افراد فامیلم تو تصادف موقعی که خواب بودن کشته شدن و هیچ بهره ای از زندگیشون نبردن بودند)

من اگر خدا بودم اصلا این عزرائیل و میذاشتم نیمه وقت کار کنه و فقط بره سراغ ادم بدا

من اگر خدا بودم ...