خدایا آسمانم امشب ماه ندارد
چراغ خانه ام امشب نور ندارد
خدایا بردی از پیشم عزیزم
دل من بیش از این تاب ندارد
نمی دانی چقدر صدایت را دوست دارم، نمی دانی چقدر محتاج آغوشت بودم...
باور ندارم که ترک ما گفتی، بی خداحافظی، بی هیچ کلامی؛ تو که با ما نامهربان نبودی...
باورم نیست رفته ای از پیش من
باورو نیست نیستی دگردر بر من
ننه مریم، ننه مریم، ننه... چقدر دلم می خواهد صدایت کنم، چقدر دلم تنگ است برای بوسیدن های تو، لبخند های تو، داستانهای تو، چه کسی دیگر برایمان درست می کند رشته پلو با ترشی؟ چه کسی غر می زند سرمان؟ داد بزند و بگوید "روله، آب قطعه، زیاد آب نریزید" چه کسی درختهای گردو را آب می دهد، گربه ها راغذا میدهد، چه کسی دیگر از زنان دلشکسته روستا دلجویی می کند؟
ننه مریم، تو چه خوب انسانی بودی که در این دوره قحطی عواطف گرم بشری، همه احساست را، همه محبتت را خرج می کردی و دل بدست می اوردی و می شدی محرم اسرار، می شدی سنگ صبور.
دیروز گفتند تو حالت خوب نیست و در بیمارستان بستری شده ای، گفتند می آیی تهران برای ادامه معالجات، قرار شد مامان و بابا بییند دنبالت؛ امروزگفتند تورا باید دربستر خاک نهیم. چرا وقتی رفتی بیمارستان خاله را قسم دادی به ماچیزی نگه؟ چرا ما رو ازدوباره دیدنت محروم کردی؟
کجایی ننه؟ امشب خونه ات پر مهمونه، همه بچه هات بعد از مدتها تو خونه تو دور هم جمع شدند، اما خودت نیستی. همه خونه تو هستد تو رفتی کنج سردخونه خوابیدی.راستی به بابا مشدی فکر نکردی، مدام زیر لب میگه خدا تو به من ظلم کردی... میگه مریم همزبونم بود، میگه تکلیف من چیه ...