قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

خورشید

خورشید مدتهاست بی تفاوت طلوع می کند و بی حوصله تر از صبح غروب می کند
خورشید مدتی است از دست خیلی ها لجش گرفته
خورشید هم اسیر و زندانی آسمان است
خورشید...نفسش گرفت آنقدر طلوع کرد و دید همه جاخاموش است و خاک مرگ بی صدایی همه جا ریخته اند
خورشید خسته شده از این همه سکوت، غروب می کند بلکه ماه آدمها را بیدار کند...
 

۱۲

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

امامزاده بخاری

روز فقط روز جمعه، ورزش فقط کوهنوردی، شعار فقط مرگ بر رختخواب.

 بدون تشریفات خاص و البته با تجهیزات کافی. این صبح جمعه هم به کوری چشم حاسدان و بدخواهی در کمال شادکامی و سلامتی سپری شد. خستگی های هفته پیش را دور ریختیم و برای شروع یک هفته کار و مشغله و گرفتاری آمادگی پیدا کردیم. ناگفته پیداست در طول فصل زمستان بهترین مکان برای کوهنوردی امازاده بخاری ست. امروز اما امامزاده بخاری لطف خاصی داشت : خبری از نخاله ها و اجانب نبود. و دوستان عزیزمان بر برپایی روز ولنتاین حضوری شکوهمند و حماسی داشتند و در این بین ما نیز سهم خویش ادا کردیم.

این جمعه به ما که خیلیییییییییییییییی خوش گذشت و کلیییییییییییییییییییییییی خندیدم؛ گوش اجانب کر. امید که به شما هم خوش بگذرد و اوقاتتان قرین نیکی و شادی باشد.

Rendez-vous

دلم می خواد روز ولنتاین همین امسال یعنی بیست و پنجم بهمن یعنی دوشنبه آینده همه دوستانم را ببینم این بار نه به صرف خنده، نه شکلات، می خواهم حضورم را هدیه دهم.  همین روز باید بدانی که ای ایرانم عاشق و خاطرخواه زیاد داری.  

  

!!!sacrifice

هنوز هم هستند زنهایی که به خاطر حفظ آبرو بغض خفه شده اشان خفه خون می گیرد و زیر بار ظلم می روند ومن چقدر از واژه آبرو و ایثار در چنین مواقعی بیزارم. 

هنوز هم هستند زنانی که خودشان را از یاد می برند تا دیگری نام گیرد، کسانیکه خود را با  آرامش دروغین مب آرایند تا دیگران به به و چه چه کنند و خودشان از درون می پکند. حالم از این تیپ زنها هم بهم می خوره.

 

زن و مردی وس خیابن دعوایشان شد،  مردا شروع کرد به فحاشی و زن  را گرفت زیر مشت و لگد 

زن نشست و فقط دستهایش را روی سرش گذاشت. 

مرد اندکی آرام گرفت.  زن از جای برخاست. مرد را نگاه کرد غضب آلود و پر تحقیر. 

زن گویی تمام توانش را جمع کرد. با سیلی محکمی مرد را مهمان کرد. مرد از شدت سیلی سرگیجه گرفت. جای انگشتان زن سرخی خاصی به صورت مرد بخشیده بود. 

زن گفت: کثافت مگه قرار نبود دست کثیفت رو رو من بلند نکنی, هنوز یه ساعت نشده که با التماس تعهد دادی تا من رضایت بدم. 

مرد گفت: غلط کردم. 

زن گفت: تو همیشه غلط می کنی. فقط به خاطر این توله ای که برام درست کردی دارم تو و این زندگی سگی رو تحمل می کنم و به خاطر بابام که رو به موته و گرنه آشغال تو برای من مردی... 

 

پی نوشت: خودم شاهد این ماجرا بودم. خیابان ملاصدرا.

فرنگیس

سیه چرده، بلند قد و هیکلی ، در چهره اش زیبایی و یا جذابیت خاصی دیده نمی شد. حسی که من با دیدن این زن داشتم حس خوبی نبود بدهان بود و الفاظ رکیک هم در کلامش جاری بود. ولی کافی بود پای درددلهایش بشینی تا ببینی درد یعنی چه. تا ببنی علت این بدزبانی و آن حس نامهربانی که تو را دست می دهد چیست.    

ازدواج اجباری در سن دوازده سالگی، خط بطلان کشیدن بر آرزوهای کودکانه و زن شدن، خداحافظی همیشگی با همکلاسی ها. زن شدن و زیر بار تهمت بیماردلان کمر خم کردن. زن شدن و هیولای خشم بی صفتان را آرامگاه شدن. زن شدن و زیر آتش خشم برادر شوهر سوختن و دم نزدن. زن شدن و زیر شلاق پسر عموی شوهر دست و پا زدن، کبود شدن، بیهوش شدن... زن شدن و بی تفاوتی و بی احساسی شوهر تحمل کردن.

عکسهایی از نوجوانی و جوانی در کیف داشت نگاهی اندوه بار به عکسها انداخت مرواریدها امان ندادن بس که طاقتشان طاق شده بود برای لبریز شدن. شیطنت چشمان شهلایش، کمند گیسوان سفیدش که پریشان کرده بود، اندام رعنایش باعث شده بود برادر شوهرش به بهانه غیرت و تعصب نوعروسی را، به خاطر تمجید ریش سفیدی از فامیل که صحه بر طنازی دختر گذاشته بود "برادرت زیبا عروسی به حجله برده..."،  آماج دشنام و کتک و تهمت سازد.

باورش سخت است. برادر شوهرش اکنون عاقله مردی حدودا هفتاد ساله است و همه جا برای خودش آبرو خردیده است. همه به احترام نام او می برند؛ برای کفاره گناهانش مردگان غسل و کفن می دهد و نماز میت می خواند غافل از آنکه دیوار به دیوار خانه اشان زنی است که هر روز به خاطر جفای او آه می کشد آه سینه سوز. زنی که هر روز  می گوید : "حلال نمی کنم".  

 

پی نوشت 1: کاش یک نفر رنج نامه فرنگیس را کامل و مبسوط می نوشت.

پی نوشت 2: خدایا! همه انسانها را اشرف مخلوقات می دانی؟ 

پی نوشت ۳: قصه رنج را پایانی هست؟

ع ش ق

   

 کسی که عشق می کارد اشک درو می کند. پلین

غیبت و دوری عشق را استوار می کند و غیبت زیاد عشق را می کشد.

هیچ چیز بر عشق نمی تواند حکومت کند بلکه این عشق است که حاکم بر همه چیز است. لافونتن

عشق گوهری است گرانبها اگر با عفت توأم باشد. تولستوی

اندیشه ها، آه ها، آرزوها و اشکها ملازمان  جدایی ناپذیر عشق می باشند. شکسپیر

عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت می برد. افلاطون

عشق قویترین سپاه است زیرا در یک لحظه بر قلب و جسم و مغز حمله می کند. ولتر

عشق وقتی به حرف عقل گوش می دهد که رفته باشد. فرانسواز ماگان

با عشق زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق فراموش می شود. اخوان صفا

۱۱

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اما افسوس فاصله ها نمی ذارن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قرار

بالاخره پایان این هفته هم فرا رسید قرار فردا دوستانوبلاگ نویس را همانطور که پیشتر ذکر شد به صرف خنده ملاقات کنیم. به پیشنهاد "من و تو" قرار شد هر کسی که میخواهد در این دورهمآیی شرکت کند ضمن پستی بنویسد مایل است چه کسی را ببیند و با چه کسی هم صحبت شود.

برای من آنچه مهم است همین ملاقات است چون اصولا من در قید و بند نامها و اسامی نیستم و چون به غیر از یکی دو نفر برخورد نزدیک با کسی نداشتم و باقی را فقط در دنیای مجازی می شناسم.

به همین دلیل نیک مایلم باهمه کسانیکه به من ابراز لطف می کنند و به وبلاگم سر می زنند و من هم هرازگاهی  سرکی به وبلاگشان می کشم.البته دوست میدارم من و تو رو ببینم، دو نفرو که اسمشونو نمیگم، وفا رو ببینم و بقیه دوستان رو!!!!



ادامه مطلب ...