قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

ابهام

روزگار مبهمی ست 

 

اندکی سرد و کمی هم دلگیر 

 

آفتاب پشت ابر پنهان 

 

دست آدمها همسایه چانه یا زیر بغل 

 

دلها افسرده 

 

روزگار مبهمی ست 

 

لبها خندان است ولی دلها شاد نیست 

 

آسایش زیاد شده اما خبری از آرامش نیست 

 

همه چیز ظاهرا بد نیست 

 

ته دل همه چیز نابود است 

 

---- 

پ.ن. باز من از دنده نا امیدی بیدار شدم!!!!