شب که می نشیند روی دوش زمین
ماه که می کند سروری در دل گنبد مینا
چشمهایی هم هست
همیشه منتظر، دوخته به اندیشه آمدنت
در تصور لحظه های پر شوخ وصال
و در همین حال
ریز ریز می گرید
این شمیم نرگس است
که شامه مرا می نوازد
نه...
عطر حضور بی چون و چرای توست
بارانی از عطر نرگس و مریم و یاس
بوی خاطرات با هم رفتن
با هم خندیدن
با هم زیستن
این شمیم شامه نواز نرگس یاد سبز توست
این تویی
حاضر در ذهن من
بنشسته روبروی من
تو گل همیشه بهار منی
آرزوی بی تابی های منی
همدم تنهایی های منی
می شود که تا همیشه مال من باشی؟
مُهر بوسه در هوا نقشی بزند
مِهر او بر دل شیدایش نشست
بوسه گرچه فرجامی نداشت
دل در مِهر او در خاک گشت
کَس چی می داند چه افگارها رفت
کَس چه می داند چه غوغاها گذشت
گناهش چه بود چون یاری نداشت
در بر خویش همچو دلداری نداشت
پُر هراس شد ناگه از گامی که نهاد
لاجرم بر دلش افساری گذاشت