قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

سحری


دیروز سحر خیلی دیر بیدار شدم هفت دقیقه مانده به اذان. 


آب که نخوردم تا قند گذاشتم تو دهان و  لبم را گذاشتم روی لبه لیوان موذن گفت : الله اکبر


البته روز سختی را هم پشت سر نگذاشتم اصلا از خانه بیرون نرفتم برای مبادا!


برای همین بیدار موندم تا سحری بخورم!!!


تازه وبگاهم را نیز آپ کردم...

نظرات 3 + ارسال نظر
مهرداد جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 03:01 ق.ظ http://boudan.blogsky.com/

و شاید فردا هم فرصتی باشه تا به دل سری بزنیم . . .

سمیرا جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

تو رو خدا دست از سر خدا بردار!!!!!!!!!!

علی جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 11:59 ق.ظ http://sahargaheomid.blogsky.com

التماس دعا

ما بیشتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد