قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

طبقه بندی: دینی !

طبقه بندی: دینی !

مذهب چیست؟ 

یک فیلسوف تابحال هرگز یک روحانی را نکشته است، 
در حالیکه روحانیون فلاسفه زیادی را کشته اند.... 
"دنیس دیروت" 


--------------------------------------------------------------------------------


وقتی که مردم بیشتر آگاه می شوند، 
کمتر به روحانی و بیشتر به معلم توجه می کنند. 
"رابرت گرین اینگر سول" 


--------------------------------------------------------------------------------

دین بهترین وسیله 
برای ساکت نگه داشتن عوام است. 
"ناپلئون بناپارت" 


--------------------------------------------------------------------------------

وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند، 
در دست شان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمین هایمان را داشتیم. 
پنجاه سال بعد، ما در دست کتاب های مقدس داشتیم و آنها در دست زمین های ما را داشتند. 
" جومو کیانتا" 


--------------------------------------------------------------------------------


روحانى نسبت به برهنگى و رابطه طبیعى دو جنس حساسیت دارد، 
اما از کنار فقر و فلاکت مى گذرد. 
"سوزان ارتس" 


--------------------------------------------------------------------------------

قسمت هایى از انجیل را که من نمى فهمم ناراحتم نمى کنند، 
قسمت هایى از آن را که مى فهمم معذبم مى کنند. 
"مارک تواین" 


--------------------------------------------------------------------------------

به من بگو قبل از تولد کجا بوده ای 
تا به تو بگویم پس از مرگ کجا خواهی رفت.. 
"نیچه" 


--------------------------------------------------------------------------------

مذهب مردم را متقاعد کرده که : مردی نامرئی در آسمانها زندگی می کند 
که تمام رفتارهای تو را زیر نظر دارد، لحظه به لحظه آن را. 
و این مرد نامرئی لیستی دارد از تمام کارهایی که تو نباید آنها را انجام دهی، 
و اگر یکی از این کارها را انجام دهی، 
او تو را به جایی می فرستد که پر از آتش و دود و سوختن 
و شکنجه شدن و ناراحتی است و باید تا ابد در آنجا زندگی کنی، 
رنج بکشی، بسوزی و فریاد و ناله کنی 
ولی او تو را دوست دارد… ! 
" جورج کارلین" 


--------------------------------------------------------------------------------


یکی از بزرگترین تراژدی های بشریت این است که 
اخلاقیات بوسیله دین دزدیده شده است. 
" آرتور سی کلارک" 


--------------------------------------------------------------------------------

آنجا که علم پایان می یابد، 
مذهب آغاز میگردد . 
" بنجامین دیزرائیلی" 


--------------------------------------------------------------------------------

دین، 
افساری است که به گردن تان می اندازند، 
تا خوب سواری دهید، 
و هرگز پیاده نمی شوند، 
باشد که رستگار شوید... 
"کائوچیو"

آرام جانی می آید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مردی با اسب و سگش

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تامرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند
پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی باسنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذررو به مرد دروازه ‌بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟
دروازه‌بان: روز به خیر، اینجا بهشت است
-چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم

دروازه ‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: می‌توانید وارد شوید و هر چقدر دلتان می‌خواهد بنوشید
- اسب و سگم هم تشنه‌اند
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. ازنگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود وصورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود
مسافر گفت: روز بخیر
مرد با سرش جواب داد
- ما خیلی تشنه‌ایم . من، اسبم و سگم
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهیدبنوشید
مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید
مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند!!!

چون تمام آنهایی که حاضرندبهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند


بخشی از کتاب "شیطان و دوشیزه پریم " اثر پائولو کوئیلو

عشق و ازدواج



شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .
...استاد گفت: عشق یعنی همین
 

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم .

آموخته ام

آموخته ام ... که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
 
چارلی چاپلین

شهریور ماه من و تو

شهریور ماه منه  

 تا پا نزده شهر یور شد 

 

ماه شروع زندگی من البته درست از نیمه اش 

 

شهویور ماه من و توست  

و من بر این باورم که دوباره نهال عشق جوانه خواهد داد  

امروز دوباره تولدی را برای خودم جشن میگیرم  

ولی فراموش نکن که من هر روز از نو زاده می شوم  

پیشاپیش سالروز حضور زیبایت در این گیتی مبارک 

آدم گرگ آدم است

دیشب دوباره زنگ زد، صداش می لرزید، بغض داشت.

: ببخشید با...

: خودمم، چی شده باز؟ چرا دوباره اشکت دم مشکته؟

صدای منو که شنید هق هق گریه امانش نداد

: دلی، اومد همه چیزو با خودش برد، همه یادگاری ها، همه دلخوشی هام؛ یعنی واقعاً واقعاً همه چیز تموم شد. تو این یه سال همش به خودم دلداری میدام که برمیگرده... تو ذهنم ازش یه عشق واقعی ساخته بودم...

: داری شروع میکنی ها، تو خجالت نمیکشی، اگه دلت به حال خودت نمی سوزه به مادرت یه رحمی بکن، چیه هوس دکتر و بیمارستان رفتن به سرت زده. تو این شش ماهه اخیر چهار تا خواستگار خوب داشتی حالا چرا گیر دادی به این عتیقه چپر چلاق من نمی دونم، آخه این چی داره، اخلاق، شعور، قد و بالای رعنا، یا سلامتی، دیوونه به فکر آینده ات باش.

: بابا مهر این تحفه به دلم نشسته، نمی تونم بهش فکر نکنم، همیشه و هم جا باهامه

: ببند اون دهنتو، کدوم مهر و محبت؟ تمام این مهر ومحبت به قول خودت ساخته و پرداخته ذهن خودته. اصلا چرا همش به فکر ازدواجی اونم با این یارو. من 5 سال از تو بزرگترم حالا ازدواج نکردم مُردَم؟

: آخه همه دوستام و همه دخترای هم سن و سال من تو فامیل ازدواج کردن

: تو هم ازدواج کن ولی نه با جعفری! تازه همه دوستای من ازدواج که کردن هیچ، همشون بچه هم دارن، حالا من باید خودمو بکشم. بشینم غصه بخورم و بگم اخ من بی شوهرم! صد سال! من از یه شکست که خدایی حقم هم نبود پلی برای موفقیتهام درست کردم، الانم خدارو شکر میکنم که درجا نزدم.عاقل باش دختر، خودتو و ارزش خودتو بشناس، همه مشکل تو به این دلیله که برای خودت ارزش قائل نیستی. چشم به دهان مردم ندوز که چاک و بست نداره... به خودت فکر کن، به حال و به آینده، نمیخواهی ده سال دیگه که به عقب نگاه میکنی تصویر یه شکست خورده مغموم روببینی و حسرت بخوری که وای بر من، با جوانی چه کردم. باور کن اون نصفه مرد لیاقتت رو نداره، اینو همون روزی که با هم آشنا شدیم و قبل از اینکه جعفری رو ببینم بهت گفتم، الان هفت ماه از اون روز میگذره، یادته چطوری باهات برخورد کرد، تو نباید دنبال اون بری چون اون لیاقت نداره. با رفتن اونم دنیا به آخر نمی رسه بهت قول میدم. مطمئن باش اون جعفری تا حالا دیگه گندیده و دیگه تازگی نداره!

گلم، عزیزم، با این روحیه حساس جایی میون این مردم نداری که به قول یه دوست " آدم، گرگ آدمه "‍ قوی باش وگرنه داغون میشی. قوی باش و دنبال چیزی برو که بهت آرامش میده نه چیزی که مدام تحقیرت میکنه. قدمهای خیلی بلند و نسنجیده بر ندار چون زود خسته و ناامیدت می شی، آهسته پیش برو سنجیده و بخردانه، نگذار دوری آروزها تو را به سمت ناامیدی سوق بده، تعقل و تأمل رو همراه آرزوها و خواسته هات بکن اونوقت میبینی همه انرژیهای مثبت دنیا به طرفت هجوم میارن. قوی باش، و اعتماد به نفست رو تقویت کن و برای خودت ارزش و شخصیت قائل باش. خودت رو دوست داشته باش و به خودت احترام بذار، چطور ادعا میکنی عاشقی و دیگری رر دوست داری درحالیکه برای خودت قدر وقیمتی قائل نیستی، با خودت قهری و خودت رو دوست نداری! استعدادهات رو شکوفا کن. از یکجا نشینی و زانوی غم بغل کردن دست بکش و لحظه لحظه عمرت به نیکی بهره ببر.

دعا

 

 

از عاقلان حساب دلم را جدا کنید 

حرف و حدیث کهنه خود را رها کنید 

چیزی به شب نمانده، به خلوت که میروید 

قدری دل شکسته ما را دعا کنید

باید برم

دلم میخواد برم، یه جای دور  

شاید وسط جنگلی که از وسطش رودخونه رد میشه 

شایدتو دل کوهستان 

کنار دریا هم گزینه خوبیه، آره این آخری رو بیشتر دوست دارم 

با پای برهنه تو ساحل قدم بزنم  و بستنی یخی بخورم 

یادش بخیر چند سال پیش با بروبچ رفتیم شمال شب خواب از سرمون پریده بود، از پلاژ بیرون اومدیم و تا صبح تو ساحل راه رفتیم و هی بلال خوردیم، هی آت و آشغال خوریم و هی ور زدیم... 

باید برم، همین فردا، البته اگه بابام ناز نکنه و خودمم پشیمون نشم. 

از این اینترنت لعنتی هم خسته شدم 

کلا خسته ام 

چرا؟ 

دلم برای خودم می سوزه،پشت این ظاهر پر نشاط و قبراق یه دنیا بیحوصلگی و خستگی قایم شده. البته شاید تاثیر ماه رمضئن هم باشه راستش خیلی تشنه هستم دلم می خواد یه پارچ آب خنک سربکشم. 

.  

- سر کی می خوای شیره بمالی، دلی خانوم؟ خودت خوب میدونی ایا - همه بهانه است، ناراحتی و ناخوشی تو از یه جای دیگه است. 

آره میدونم دلی جون... زمین و زمانو بهم میبافم تا خودمو قانع کنم ولی خوب میدونم فایده ای نداره... چکار کنم؟ حالا تو هم اینقدر گیر نده ... باز میخوای اشکمو در بیاری نامهربون! زندگی منم اینطوریه، همیشه باید با خودم بجنگم.  آره اونقدر غمم زیاده که دارم میمیرم اینجا... دست از سرم بردار...  

کاشکی میشد برم، برای همیشه 

کاش میشد 

من باید برم، باید

سخنانی از دلایی لاما

 

1-  به خاطر داشته باش که
 عشق‎های سترگ ودستاوردهای عظیم، به
خطر کردن‎ها و ریسک‎های بزرگ محتاج‎اند.

2-   وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

3- این سه میم را از همواره دنبال کن:

* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را

* مسؤولیتپذیری در برابر کارهایی که کردهای

4- به خاطر داشته باش دست
نیافتن به آنچه می
جویی، گاه اقبالی بزرگ است.

5- اگر می
خواهی قواعد بازی
 را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.

6-
به خاطر یک مشاجرهی کوچک،
 ارتباطی بزرگ را از دست نده.

7-  وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده
ای، گامهایی را پیاپی برای جبران
 آن خطا بردار.

8-  بخشی از هر روز خود را به
 تنهایی گذران.

9-  چشمان خود را نسبت به
 تغییرات بگشا، اما ارزش
های خود را
به
سادگی در برابر آنها فرومگذار.

10-  به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.

11-  شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش
تر عمر کردی، با یادآوری
 زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.

12-  زیرساخت زندگی شما، وجود
جوی از محبت و عشق در محیط خانه و
خانواده است.

13-  در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می
کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایههای قدیم نگیر.

14-   دانش خود را با دیگران در
میان بگذار. این تنها راه جاودانگی
است.

15-  با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.

16-  سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته
ای.

17-  بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما
به هم سبقت گیرد.

18-  وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده
ای که چنین موفقیتی را به دست آوردهای.

19-  در عشق و آشپزی، جسورانه
دل را به دریا بزن.