من اگر خدا بودم دنیا همیشه بهار بود نه گرمای شدید نه سرما زیاد یا اقلا تو مناطق گرمسیری کولر گازی خدایی نصب میکردم.
من اگر خدا بودم این قانون و میذاشتم که مردها هم یه بار تو زمان جوونیشون باردار بشن و بچه بزان شاید درای بهشت به روشون باز شه
من اگر خدا بودم قبل از تولد و نطفه بسته شدن به بندم میگفتم اخر و عاقبتش تو دنیا قرار چی بشه بعد با هماهنگی خودش پاشو به این دنیا وا میکردم
من اگر خدا بودم سرعت اینترنتو به سرعت نور میرسوندم البته مجانی تا وبلاگ نویس های عزیز مجبور نشن کلی وقت و هزینه صرف کنن
من اگر خدا بودم ارتش سایبری رو نابود میکردم و نمیذاشتم هیچ سایتی فیلتر یا هک بشه
من اگر خدا بودم هیچ بچه ای بی پدر و مادر بزرگ نمیشد و هیچ پدر و مادری داغ فرزند نمیدید هیچ جوونی جوونمرگ نمیشد(این اخری رو برای این مینویسم که تو این یکی دو سال چندتا جوون 18تا25 ساله از افراد فامیلم تو تصادف موقعی که خواب بودن کشته شدن و هیچ بهره ای از زندگیشون نبردن بودند)
من اگر خدا بودم اصلا این عزرائیل و میذاشتم نیمه وقت کار کنه و فقط بره سراغ ادم بدا
من اگر خدا بودم ...
حقا که خانم معلمی و درست نوشتی که تدریس رو دوست داری
راستش اینا رو باهم تایپ کردم
باز هم ممنون که اینقدر دقت می کنی
منم اگه خدا بودم، یه برنامه برای مغز انسانها تنظیم می کردم تا نتونن بی قانونی بکنن... اینجوری تقریبا همه مشکلات حل می شد... نه تصادف رانندگی می شد که به خاطر سبقت یا سرعت غیرمجاز باشه و جون آدما رو بگیره... نه دیگه عزرائیل اینقدر سرش شلوغ می شد، اون وقت خودش نیمه وقت کار می کرد!
سلام
این پست (غلط دیکته ای) رو به افتخار شما نوشتم
لطفا بخونش
مرسی
سلام عزیزم
خوبی؟؟؟
دلم برات تنگ شده بابا...چرا دیگه سراغی از ما نمیگیری؟؟؟
آپم$$$$$_______________________________$$$$$
__$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$*
___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
__________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,,
_____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$
___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,,
_,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',,
*____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____*
______,;$*$,$$**'____________**'$$***,,
____,;'*___'_.*__________________*___ '*,,
,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
*.°
? آپم
...°....O آپم
.......°o O ° O آپم
.................° آپم
.............. ° آپم
............. O آپم
.............o....o°o آپم
.................O....° آپم
............o°°O.....o آپم
...........O..........O آپم
............° o o o O آپم
......................? آپم
...................? آپم
...............? آپم
...........? آپم
........? آپم
....? آپم
.? آپم
*?´¨)
¸.-´¸.-?´¨) ¸.-?¨)
______________*¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*
سلام با مورد اول بسیار موافقم
می توانی اگر خدا شدی مر به عنوان پیامبرت مسئول نصب کولرها کنی
آخ کاشکی تو خدا بودی
بار خدایا چیزای دیگه ای هم هست که بایستی برنامه تان را در موردشون بگویید
مثلا ما بنده هاتون روزی چند بار جلو شما خم و راست بشیم یا نه !
توی خوردن و آشامیدن بنده ها اعمال نظر می کنید ؟!
لطفا شفاف اعلام کنید اگه قدرت لایموت باشید ما آزاد خواهیم بود ؟!
ولی من اگه خدا بودم
به همه می گفتم که برید زنده گیتونُ بکنید چون من وقت شمُردنِ رکعت های نماز شمارُ ندارم !
همچنین اگه خدا بودم یه حالی به این خدای فعلی هم میدادم !
بنده غسد (قصد)جسارت نداشتم من باب مزاح گفتم. راستش وقتی کاراتو میخونم این غلطای املایی خنده رو رو لبام میاره و کلی خوشم میاد.
--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:
سلام
شما لطف دارید
اتفاقا من نه تنها ناراحت نشدم خوشحال م شدم که جیز خدیدی یاد گرفتم
درخت ها حرکت می کنند
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند" مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: " پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:" پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"
مرد مسن گفت: " ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم.. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!"
در ضمن عزیزم!مهمان برای من خیلی عزیزه..کاش اون پست رو میخوندی
وکاش تر اینکه ادامه مطلب رو...
در هر حال ممنون که سر میزنی..ولی اگه فکر میکنی باید ممنون باشم بدون که هستم نه تنها از خوانندگانم بلکه از کسی که فکر آمدن هم میکند اما نمی آید..رضا