پرستوها بازگشتند و ترانه خواندند
تو نیامدی
درختان بیدار شدند و به شکوفه نشستند
تو نیامدی
خانه ها تکانی به خود دادند و تمیز شددند
تو نیامدی
آدمها به خرید عید رفتند و نو نوار شدند
تو نیامدی
بهار آمد و طبیعت دوباره جان گرفت
تو نیامدی
نیامدی من به گوشه غم خزیدم
موسیقی بهارم صدای ضبط شده شعرهایت شد
درخت افکارم خواب مانده و از شکوفه خبری نیست
خانه ام مملو از گرد و غبار خاطراتی ست که نمیخواهم بتکانمشان
لباسم به تن کهنه شد و بدر نرفت تا بوی نگاه تو حفظ شود
فردا بهار می آید
ولی تو نه فردا می آیی نه فرداهای دگر
این روزا دلم هوس انفرادی کرده....
این روزها زندگی رنگ بی رنگی به خود گرفته
این روزها برف ها سیاه، گلها بیشکل و بی بو، رابطه ها مجازی شده اند
این روزها خستگی در جسم و جان ریشه دوانده
ما را بیش از هر وقت رنجور کرده
هستی مست و لایعقل
گامهای سست و لرزان
نگاه های خستۀ تن
خنده های بی دلیل
...
"ای روز شادیهام کی باز آیی"