قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

پایان نامه

متاسفانه کار پایان نامه ام انطور که می خواستم پیش نرفت. امروز همه یادداشتها و کتابهایی را که در مورد هدایت جمع آوری کرده بودم از روی میزم برداشتم با بغضی در گلویم. باورم نمیشه به این راحتی باید ازش دل بکنم. ولی دیروز تصمیم مهمی گرفتم: پایان نامه ام را روی یک نویسنده فرانسوی کار می کنم ولی صادق هدایت را می گذارم برای مقاله نویسی. شاید کار جالبی از آب دربیاد.

رسیدنی در کار نیست

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی.می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت.آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه‌ دور بود.سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید. پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک؛ و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست. کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.
خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد.

زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک‌ بود.
و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد.
چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی؛ پاره‌ای‌ از مرا.
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور.
سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی؛ و پاره‌ای‌ از(او) را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

روزگار هر کاری بخوای می کنی کی میخواد با تو مقابله کنه؟ من

این روزها به اندازه کافی برام مسخره بود امروز هم نور علی نورتر. 

استاد عزیزی که خیلی براش احترام قائلم خط بطلان کشید روی کارهایی که تا الان برای پایان نامه ام انجام داده بود. می خواستم درباره چند معنایی بنویسم از فارسی به فرانسه ایشان گفتند تمی شود ... جالبه همه دوستای من دارند از فارسی به فرانسه کار می کنند حتی اونهایی که با همین استاد پایان نامه برداشتند... خیلی عصبانی, پکر, و یه جورایی داغونم. من اصلا دوست ندارم رو کار یه نویسنده فرانسوی کار کنم دلم می خواست رو یک نویسنده ایرانی که ارج و قربی نه فقط در فرانسه که  در کل دنیا داره کار کنم. یعنی چند ماه مطالعه و زیر و رو کردن آثار این نویسنده که خیلی هم برام عزیزه رو بذارم کنار. این نهایت بی انصافیه. آخرشه. ته بد شانسی.

خاموشی تو امروز نشانه مرگ نیست

خاموشی

سخن نمی گویی

مرده ای اما

از زنده ها زنده تری

چه سکوتی نقش بسته بر لبان تو

سکوتت امروز آوای خروشناک توست

فریاد بی صدایی تو

بغض به بار نشسته کلام تو

همه جا جاری ست

امروز

ار زمان زنده بودنت

زنده تری، پربارتری، شکفته تری

۱۳

یک سال گذشت، دقیقاً یکسال است که من تو همراه هم شده ایم، دراین یکسال آن گوش شنوایی بودی که تمام حرف ها و درد و دل هایم را برایت باز گو می کردم. موهبتی هستی برای من، از این روست که اینچنین به تو خو کرده ام و دوریت را نمی توانم تصور کنم. چنان با من عجین شدی که شدی پاره ای از وجودم، محرم اسرارم. شاید به رسم دوستی هایی که تو باعث و بانی اشان بودی باید این روز که سالروز آشناییمان است را جشن می گرفتم اما باید عرض کنم خبری از کیک و شمع نیست چون تو خود سراسر شیرینی و نور هستی در کویر تشنه دلم و سراب ذهنم.

وقتی بودنم دردی دوا نمی کند باید بروم تا تلنگری شوم

خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن 

که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام 

 

 

 پی نوشت: چقدر آمین مرغ حق محکم ادا شد که تا رسیدن به آرزویت این شب زدگان خفته چشم بیش از سه روز حضورت را برنتافتند.

قاصدک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خورشید

خورشید مدتهاست بی تفاوت طلوع می کند و بی حوصله تر از صبح غروب می کند
خورشید مدتی است از دست خیلی ها لجش گرفته
خورشید هم اسیر و زندانی آسمان است
خورشید...نفسش گرفت آنقدر طلوع کرد و دید همه جاخاموش است و خاک مرگ بی صدایی همه جا ریخته اند
خورشید خسته شده از این همه سکوت، غروب می کند بلکه ماه آدمها را بیدار کند...
 

۱۲

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.