خورشید مدتهاست بی تفاوت طلوع می کند و بی حوصله تر از صبح غروب می کند
خورشید مدتی است از دست خیلی ها لجش گرفته
خورشید هم اسیر و زندانی آسمان است
خورشید...نفسش گرفت آنقدر طلوع کرد و دید همه جاخاموش است و خاک مرگ بی صدایی همه جا ریخته اند
خورشید خسته شده از این همه سکوت، غروب می کند بلکه ماه آدمها را بیدار کند...
جواب پست من بود انگار...
یه جورایی...
خورشید ؟
ماه ؟
منبع نور را بر روی زمین می بینم .
در دل دریادلان .
اری
این کور سوی روشن در دل ماست
که در این دیار شب زده
راهنما شده است
روزی خواهد آمد
پر نشاط و سبز
روزی خواهد رسید
که امواج غم در ساحل شادی آرام گیرند
و خورشید لبخند زیبایش را برای همیشه به ما هدیه میکند...
یه روز خوب میاد...
به امید آن روز زنده ایم
روزی که روی لب همه لبخند باشد
و در ذهن ها از این تشویش خبری نباشد
سلام دلارام جون ...........
چه متن زیبایی بود ........................
راستی اومدم بگم آپ کردم ..........
حتما بیا پیشم .........
منتظرتم .........
روزگار بدیست.
از بدم بدتر
باز عابران، همان عابرانِ خستهی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ سالیان ...!
خورشید را نمی گذارند بتابد در بنداست و غریب،خورشید دل من، دل تو ،دل ماها روشنای جهل اهریمنان تاریکی باد...
و این سکوت بیش از حد ازاردهنده شده
تو اصلاً خورشید . . .
من اصلاً ماه . . .
من اصلاً نورم را از تو دارم . . .
مردم را من بیدار کنم . . . چه می شود مگر . . . ؟ /
هیچ نمی شود
بیدار شوند این خفتگان
من و تو معنی نداریم
وقتی
هدفمان یکی ست
سلام دلارام جان !
ببخشید که چند وقته بهت سر نزدم !!!
آپت خیلی قشنگ بود !!!
منم آپم !!! بدو بیا !!!
سلام
سلام
شاید خورشید فردا طلائی تر از امروز باشد . شاید هم سرخ تر
شاید
شاید
کسی چه می داند
شاید یکباره محو شود
شاید
همون بهتر که این خورشید پشت ابرها بمونه، نه طلوعش معلوم باشه، نه غروبش
کی ما را بیدار خواهد کرد آخر
خواب زیاد پوسیدگی می آورد
حالا قاصدک گریان ما کجا در پرواز است را نمی دانم اما دلمان هوای کویش کرده و حضورش سنگین...
سلام
دردل میبینمتان لکن ازچشمانم به دور...!
هیچ کجا
....
اسمان بار امانت نتوانشت کشید
قاصدک پرپر شد
خورشید با همه درخشندگی اگر چشمان کور مانده ما را بیدار نکند ماه کم سو چگونه از خوابمان بیدار خواهد کرد...
ما در خواب مرده ایم... صدای مرگمان را نمی شنوی؟
ما در این روزهای صد ره تیره تر از شب به خوابی ابدی در زمستانی همیشگی فرو رفته ایم و انگار امیدی به بیدار شدنمان نیست...
ماه و خورشید را بگو ما را رها کنند و امید از ما برگیرند
سلام دلارام عزیز
سلام دوستم
سلام
خورشید جان تازه می خواهد
سر چشمه همه این بی تفاوتی ها خود ماییم که به خورشید هم منتقل کردیم !!!