قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

رسیدنی در کار نیست

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی.می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت.آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه‌ دور بود.سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید. پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک؛ و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست. کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.
خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد.

زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک‌ بود.
و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد.
چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی؛ پاره‌ای‌ از مرا.
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور.
سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی؛ و پاره‌ای‌ از(او) را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

نظرات 12 + ارسال نظر
Seven Store یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 10:23 ق.ظ http://7store.ir

Salam
Webloget Kheili Ghashange
Behet Tabrik Migam
Agar Mayel Be Tabadol Link Hasti Aval Mano Ba Esme Foroshe Anvae Film Bazi Va Narm Afzar Arzan Link Kon Bad Behem bego Ta Linket Konam
Addres Site Manam Ine
www.7store.ir
Mer30

سلام
مرسی از تعریفت
ولی من تمایلی به اینکار ندارم

محمود یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

عضو افتخاریش هم خوبه ! فعلا شما تشریف بیار بعدها از روی حوصله روش فکر کنید.در واقع پنج نفر بودیم و با شما شش نفر شدیم.
اما در مورد زمان و مکان،برخی دوستان روی شرق تهران نظر دارن اما برای خود من هیچ فرقی نمی کنه در ضمن اگه کافی شاپ یا مکان خاصی مدنظر دارید حتما به من بگید که بزرگترین قضیه فعلا همینه.زمان هم اگه بشه عصر پنج شنبه همین هفته اگه نشه هم که اوایل یا اواسط هفته ی بعد.با تشکر

خیلی هم شرق شرق نباشه!
با عصر ۵ شنبه موافقم
نزدیک میدون رسالت یه مجتمع تجاریه که به احتمال زیاد کافی شاپ هم داره فکر کنم اسمش دنیای نور یه یه همیچین چیزیه
فقط یه نکته من میام ولی اگر خوشم بیاد ادامه میدم!

محمود یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 11:45 ق.ظ

رسالت که دیگه غرب غرب شد.ما اینقدر هم غرب زده نیستیم !
زمان پنج شنبه خیلی خوبه.حالا باز دوباره خبر میدم.
مشکلی نیست شما بیا اگه خوب نبود خب جبر که نیست آزادید !

گربه تنها یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 01:11 ب.ظ http://devil-angel.blogsky.com

پس بهتره حرکت کنم .... چون از ایستادن و ناامیدی خیلی بهتره
ممنون

همه به پیش...

محمود یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 02:33 ب.ظ

البته سوتی اینکه من شرق و غرب رو لفظا برعکس گفتم،منظورم این بود که رسالت خیلی شرقه...فکر کنم یه جایی مرکز شهر باشه خیلی خوبه(مثلا حوالی ولی عصر و اوایل خیابون ولی عصر شمالی) خبر میدم

مفهومات یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.88888888.blogsky.com

آخر یه روز خوب می آد..میدونم....خداکنه پایان نامت هم درست شه...

امیدوارم بیاد
مشکل پایان نامه ام حل نشد
نویسنده رو تغییر دادم
ولی صادق رو کنار نمیذارم حتما کنار اینکار روش کار میکنم

محمود دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 09:43 ق.ظ

سلام حال جناب عالی؟
دلارام جان شما عصر پنج شنبه می تونی بیای میدون مادر انتهای میرداماد؟البته این فقط جلسه اوله برای بعدی ها دوباره تصمیم می گیریم.البته این هم قطعی نیست من تا شب چهارشنبه ساعت و مکان دقیق رو می گم !

اره میدان مادر عالیه برای من

پائیــز دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 04:46 ب.ظ http://paeez77.blogfa.com/

سلام
زیبا بود استفاده کردم
ممنون
(اندک انتقاد ی داشتم ولی منصرف شدم)
موفق باشی

خوشحالتر میشدم اگر ان انتقاد را می خواندم

سلام

مفهومات چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 12:42 ق.ظ

دلم برای خدای تنگ است که اه مظلوم ها را دردل شب می شنید
دلم برای خدائی تنگ است که بنده هایش را دوست داشت
دلم برای خدائی تنگ است که قبل از التماس و اشک های بنده اش به او کمک می کرد
دلم برای خدائی تنگ است که وقتی تنها ترین شاهد بود سکوت نمی کرد
دلم برای خدائی تنگ است که پاداش خوبی ها را می داد
دلم برای خدائی تنگ است که دل های پاک را می فهمید
دلم برای خدائی تنگ است که بنده هایش را تنها نمی گذاشت
دلم برای خدائی تنگ است که دست های که به طرفش دراز می شد رد نمی کرد
دلم برای خدائی تنگ است که سکوت را بی جواب نمی گذاشت
دلم برای خدائی تنگ است که بندگان قانع را می فهمید
دلم برای خدائی تنگ است که دل های شکسته را مرحم بود
دلم برای خدائی تنگ است که هزار حرف نگفته را می شنید
دلم برای خدائی تنگ است............
خدا وقتی ازت شاکی می شم باز می گی ...
خدا باز دوباره چرا؟

من نیز دلتنگم

احمد چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 04:00 ق.ظ http://liberty01.blogsky.com


آری رَوَد ولیک به خون جگر رَوَد !

خدایا حالی هم به ما بده!

آمین
خدایا
اگر میخواستی نرسم چرا به راهم انداختی؟

سمیرا جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 07:50 ب.ظ

پس علت راه رفتن و این حرکتهای ماچیست؟

خودت فکر کن

شیدا سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.bia2del.blogsky.com

ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد