قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

۱۸

لحظه هایی برای آغاز همیشه در راه است

راه هایی برای به خود رسیدن همیشه وجود دارد

۱۷

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نفرین

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

میم مثل مادربزرگ

خدایا آسمانم امشب ماه ندارد

چراغ خانه ام امشب نور ندارد

خدایا بردی از پیشم عزیزم

دل من بیش از این تاب ندارد

نمی دانی چقدر صدایت را دوست دارم، نمی دانی چقدر محتاج آغوشت بودم...

باور ندارم که ترک ما گفتی، بی خداحافظی، بی هیچ کلامی؛ تو که با ما نامهربان نبودی...

باورم نیست رفته ای از پیش من

باورو نیست نیستی دگردر بر من

ننه مریم، ننه مریم، ننه... چقدر دلم می خواهد صدایت کنم، چقدر دلم تنگ است برای بوسیدن های تو، لبخند های تو، داستانهای تو، چه کسی دیگر برایمان درست می کند رشته پلو با ترشی؟ چه کسی غر می زند سرمان؟ داد بزند و بگوید "روله، آب قطعه، زیاد آب نریزید" چه کسی درختهای گردو را آب می دهد، گربه ها راغذا میدهد، چه کسی دیگر از زنان دلشکسته روستا دلجویی می کند؟

ننه مریم، تو چه خوب انسانی بودی که در این دوره قحطی عواطف گرم بشری، همه احساست را، همه محبتت را خرج می کردی و دل بدست می اوردی و می شدی محرم اسرار، می شدی سنگ صبور.

دیروز گفتند تو حالت خوب نیست و در بیمارستان بستری شده ای، گفتند می آیی تهران برای ادامه معالجات، قرار شد مامان و بابا بییند دنبالت؛ امروزگفتند تورا باید دربستر خاک نهیم. چرا وقتی رفتی بیمارستان خاله را قسم دادی به ماچیزی نگه؟ چرا ما رو ازدوباره دیدنت محروم کردی؟

کجایی ننه؟ امشب خونه ات پر مهمونه، همه بچه هات بعد از مدتها تو خونه تو دور هم جمع شدند، اما خودت نیستی. همه خونه تو هستد تو رفتی کنج سردخونه خوابیدی.راستی به بابا مشدی فکر نکردی، مدام زیر لب میگه خدا تو به من ظلم کردی... میگه مریم همزبونم بود، میگه تکلیف من چیه ...

کاش همه اینها یه خواب باشه یا حتی یه کابوس وحشتناک...

سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۰





بیا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۶

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۵

هیچ اتفاقی در زندگی بی دلیل نیست، همه امور به طرز عجیبی با رشته های نامرئی بهم متصلند.  برخوردها، رابطه ها، دوستی ها و دشمنی ها، عشقها و نفرتها، کیست که بتواند مجهول این رویدادها را بیرون بکشد، آن را دریابد و حل کند؟ عقل و امکانات انسان را به سوی آن راهی هست؟

غرور ملی در ژاپن

وقتی توفان کاترینا به نیواورلئان رسید و سدها شکست، مردم آمریکا آن آمریکای دیگر را کشف کردند.آمریکایی که هالیوود درباره اش فیلمی نمیسازد و به تمییزی بورلی هیلز نیست.مردم دیدند که آدمهایی که مامور حفظ نظم و قانون هستند خودشان در حال بار زدن اجناس فروشگاهها هستند.پلیس نمیتوانست جلوی غارت را بگیرد چون کم نبودند ماموران پلیسی که به غارت مشغول بودند.واقعیت آمریکا ربطی به تصویری که از خودش داشت نداشت.یادم است همکار تگزاسیم بعد از دیدن مردمی که روی سقف خانه هایشان گیر افتاده بودند گفت:We look like developing world! کشف جالبی بود.حالا یک زلزله نه ریشتری ژاپن را لرزانده است.شدت و قدرت زلزله آنقدر زیاد بوده است که باعث شده است سرعت گردش زمین به دور خودش تغییر کند و سونامی آن تا آنور اقیانوس آرام و ساحل کالیفرنیا برود.راکتورهای اتمی فوکوشیما میتوانند چرنوبیل و هیروشیمای دیگری خلق کنند.و مردم ژاپن در حال… در حال زندگی کردن هستند.گزارشگر رادیوی ان پی آر با زن میانسالی صحبت کرد که با آرامش در حال جدا کردن کاغذ و پلاستیک  در میان زباله های پناهگاهش بود تا برای بازیافت بفرستند.معلمی به خبرنگار گفت که عمری به تدریس در شهر مشغول بوده است و حالا نگران دانش آموزان سابقش هست که در میان گمشدگان هستند.دنیا در حال تحسین آرامش و متانت مردم ژاپن است.و همه دارند میپرسند چرا ژاپنیها مغازه ها را غارت نمیکنند.جک کافتری در وبلاگش این سوال را پرسیده است.و جوابها جالب هستند! گرگ از آرکانزاس، ناتاشا از ونکور، کن از نیوجرسی و بیز از پنسلوانیا و خیلیهای دیگر فقط یک جواب دارند:حس غرور ملی و شرافت فردی.خوب است ملتی بتواند به مردم جهان نشان دهد که چیزهایی دارد که در هیچ زلزله ای نمی لرزند حتی اگر زلزله نه ریشتر باشد.

مرگ

همه عمر

از تو گریختم

غافل که

روزی

دیر یا زود

مرا با خود همراه می کنی

۱۴

مُهر بوسه در هوا نقشی بزند

مِهر او بر دل شیدایش نشست


بوسه گرچه فرجامی نداشت

دل در مِهر او در خاک گشت


کَس چی می داند چه افگارها رفت

کَس چه می داند چه غوغاها گذشت


گناهش چه بود چون یاری نداشت

در بر خویش همچو دلداری نداشت


پُر هراس شد ناگه از گامی که نهاد

لاجرم بر دلش افساری گذاشت