قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

توبه

قصه شیعیان اسمی امام حسین (ع) در نوع خودش جالبه مثل بعضی از مسیحی ها عمل میکنند که شش روز هقته هر خطایی که فکر کنید مرتکب می شن و روز هفتم میرن کلیسا واسه بنده خدا اعتراف می کنن و به خودشون میگن مومن  

فلانی هر روز و شب فکر خراب و آلوده تو سر داره 

اهل هوسرانی و شهوت پرستیه 

چشم به ناموس و ابروی دیگران داره 

کلاه میذاره و کلاه برمیداره 

دروغ میگه و غیبت میکنه 

فیلمهای انچنانی نگاه میکنه و اهل می و میگساریه 

اون وقت چندشب از محرم و رمضان مثلا میاد برای توبه 

  

آخه برادر من خواهر من قسم راست و باور کنیم یا دم خروس رو 

فکر کردی داری سر خودتو کلاه میذاری، خدا هم نعوذ بالله بله...  

منطفی باش خدا احتیاجی به اعمال من و تو نداره ما خودمونیم که سرتا پا نیازیم  

هرچه این در را بکوبی صدایی نخواهی شنید اگر فکر و عملت قرین هم نباشند 

وبدان وقتی این دو تا با هم همدل و همخونه شدن برای بازگشت احتیاجی به طبل و بوق و هیئت و اخوند و مسجد و... نداری 

نگاه کن قفل ابن در را بر دل خود زده ای و محروم شذه ای 

 

پندک: دلارام محرم شو وگرنه بازی رو باختی

ماه حسین

محرم 

ماه اندوه 

اندوه حسین، اندوه علی و فاطمه، اندوه فرزندان و همسران و یاران حسین 

اضافه شود اندوه شیعیان حسین 

از کدامین حزن سخن میگویی 

یاد حسین برایم یاد انقلاب است برایم تداعی کننده روح حق جویی و حق خواهی است برایم نشان از سکوت نکردن دارد و امروز که روز اول ماه توست چه عجیب با روز من قرین شده. 

با محرم، با عاشورا نمیخواهم چون عوام برای مظلومیت حسین و اهل بیتش بگریم آنچه دلم مرا به در می آورد فراموشی شیعیان است. کنون پس از هزار و اندی سال این اشکها ما را به کجا می برد به ریاکاری و تظاهر یا به تفکر و تامل که اگر به دومین رهنمون سازد فبه المراد ورنه ماییم جزء زیانکاران. 

حسین جان اگر در مراسم عزایت در تکایا و حسینیه ها حضور ندارم تو میدانی سعی در با تو بودن دارم و این یا تو بودن را در دلم یافته ام نه در خیابانها و امامزاده ها.  

اسیری گریخته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

با حلوا حلوا کردن دهان را شیرینی نشاید

زندگی فقط حرف زدن و وراجی کردن و روده درازی نیست 

باید اهل عمل بود، باید حرف ها را در عمل ثابت کرد 

وگرنه دیوانگان و مجانین هم حرف ها می زنند 

چهارشنبه این خدا نبود که گریه می کرد 

آسمان نبود، ابرها نبودند 

هر آنچه دیدی و شنیدی پاسخ ضجه های زمین بود 

لحظه ها پیداتر از همیشه بودند

گویی هرگز گم نشده اند 

اخم و تخم های آن دخترک  

در ان روز بارانی چاره داشت  

اما تو چون همیشه بی خیال بودی 

.

نیمه شعبان روز پیدا کردن نیمه گمشده وجود خودمان مبارک


نیمه شعبان روز پیدا کردن نیمه گمشده وجود خودمان مبارک


اگر آن کل من ز در آید

به غروب دلم سحر آید



باز نیمه شعبانی دگر از راه رسید. باز یاد تو، نام تو همخانه دلهایمان شد. باز یاد انتظار با نام تو قرین شد. زیر لب تکرارکنان می گویم "خدا کند که بیایی" و من چه غافلم! چه غافلم که نغمه های حضورت را در قلبم به خوبی احساس نمی کنم. و من چه غافلم که تلنگرهایی را که به مینای دلم می خورد نادیده می انگارم. تو هستی اگرچه در غیابی.

من از افسانه سرایی درباره تو بیزارم، این فسانه ها در نظرم جز مشتی مهملات نیست؛ من تو را باور دارم و برای این باور نیاز به داستان سرایی ندارم. حضورت را همه جا احساس می کنم حتی در لحظه های بی باوری­ام. بی تردید می­دانم که خدا نیستی اما از تبار پاکانی. تو را خدا نمی­نامم، تو را چون بت نمی­پرستم­، به تو مقام خدایی نمی­دهم اما انتظارت را می­کشم. می دانم که تو خیال نیستی وهم نیستی مافوق بشر هم نیستی. تو مسافری هر شب در خانه دلی باشد که شبی نیز به کلبه خرابه من درآیی، من بی تاب و پر هیجان صبحگاهان می­کوشم تا خانه ام را آب و جارویی بزنم تا قدم رنجه کنی حتی اگر بی خبرم.

افسانه کشی آهویی بزرگ است

"کسی که در افسانه شخصی دیگری دخالت می کند افسانه شخصی خویش را هرگز کشف نخواهد کرد."(پائولو کوئیلو)

راست است و راست. آندم که داشته های افسانه ات را نادیده می انگاری و با چشم حسرت به داشته های اندک دیگری خیره می شوی، آهسته آهسته مرگ افسانه شخصی خویش را رقم می زنی.

راست است و راست. آنگاه که با دیده حقارت در افسانه خود می نگری، بی ارزش و خوار به پای دیگری می افتی، آرام آرام با دستان خود فتیله عمر چراق افسانه ات را تا مرز خاموشی پایین می کشی.

راست است و راست. گاه و بی گاه که دل اسیر دریاهای طوفانی آمال دیگری می سازی، بی پروا و بی منطق سعادت دیگری را از آن خود می خواهی، همان وقت است که می سوزانی بالهای ظریف افسانه ات را.

راست است و راست. هر کسی را سرنوشتی است نه از پیش تعیین شده بلکه ساخته و پرداخته اعمال و افکار آدمی در مواجهه با افسانه خویش. چرا آنگونه رفتار کردن که دیگر رمقی باقی نماندن برای افسانه. پیچاره، پیچاره افسانه هایی که دیگر رمقی برای نفس کشیدن و امیدی برای ادامه دادن ندارند.

آه که برخی چه عجولانه و چه نابخردانه شادی و طراوت را با اندوه و پژمردگی معاوضه می کنند و افسانه را دست و پا بسته به مسلخ نیستی می کشانند.    

ادامه با ارزش ترین چیز

نمی دونم چرا دیروز  پستم رو نصفه نیمه فرستادم و یادم رفت اصلاحش کنم  

 

خدا می داند و بس که شوق نگاه آنان وقتی به من می نگرند، لبخند رضایتشان که از عمق وجود برمی­خیزد، آغوش گرم و مهربانشان آن دم که مرا در برمی­گیرد، آنگاه که شادی از تمام وجود عزیزشان لبریز می شود، من چه آرامم و در چه خلسه­ای فرو می­روم.

آری ای دوست، با ارزش ترین های من پدر و مادرم هستند و من عاشقانه و صمیمانه تمام عشق و نیروی حیاتم را به ایشان عرضه می دارم و آرزوی بهترینها را برایشان دارم. زندگی فقط پول نیست، شهرت و نام نیست، زندگی بدبختی و فلاکت هم نیست.

راستی چرا روزی برای قدرانی از والدین نامگذاری نشده است؟ چرا باید روزهای جداگانه ای برای این منظور لحاظ شود؟ برای من که فرقی نمی کند چون من هر روز و هر لحظه خود را وامدار مهر ایشان می دانم ولی خوب است تا در یک روز از هردوی آنها در کنار هم سپاس گذاری کنیم تا نقش آنها در خاطرمان پررنگ تر و زنده تر از همیشه باقی می ماند.

پدر و مادر عزیزم دوست می دارم صمیمانه شما را.

نمی دانم چرا این نوشته بدین نحو پیش رفت؛ می خواستم از پدر بنویسم و از او سخن برانم، اما دیدم بی انصافی است از مادر نگویم. البته چون امروز روز میلاد امیر عاشقان است و روز پدر نامگذاری شده تبریک جداگانه ای هم به او می گویم و سلامی دگر:

بابای عزیزم، بابای مهربونم، هستی من، شادی بخش حیاتم، مایه امید و دلگرمی ام، آرام جانم، تسلای روانم، مهربانم، مهربان ترینم، بی همتای من، پدرم روزت مبارک.

با ارزش ترین چیز در زندگی چی می تواند باشه؟

با ارزش ترین برای هر کس متفاوت است

بعضی ها می گویند وقت از همه چیز باارزش تره

برای بعضی ها قدرت، پول و سرمایه

این سؤال را من از خیلی ها پرسیدم و جالبه که خیلی ها نمی دانستند با ارزش ترین چیز زندگی­شان چیست و خیلی ها هم ای چیز بارزش را از خاطر برده بودند و بعد از کلی فکر کردن و مِن مِن کردن آن چیز را به خاطر آوردند. باورش سخت است ولی اینان نشان دادند با ارزش ترین چیز یا با ارزش ترین کس در زندگی شان چقدر در زندگی شان کمرنگ شده و یه جورایی تنزل رتبه پیدا کرده است.

من به دیگران کاری ندارم، چون انسانها با هم فرق دارند، خواست ها و آرزوهایشان از هم متمایز است. ولی من برای به زبان آوردن آن نیازی به فکر کردن ندارم؛ چرا؟ خب به این دلیل که با ارزش ترین دلیل بودنم در این دنیاست و اگر روزی روزگاری حتی برای چند لحظه فراموشش کنم به این معناست که خودم را به دست فراموشی سپرده ام. و من نمی خواهم یک فراموش شده باشم.

با ارزش ترین برای من یا بهتر بگویم با ارزش ترین ها برایم دو فرشته آسمانی هستند که مرا حیات بخشیده اند و با گرمای وجودشان زندگی ام گرم شده و سامان گرفته است؛ آنها که در لحظات ضعف و ناتوانی پشت و پناهم بودند و با مهر و عطوفت دست نوازش بر سرم کشیدند و الفبای عشق و زندگی به من آموختند. آنها که هر جا هول و هراسی، اندوهی به دلم راه یافت شتابان به نزدم آمدند، در آغوشم کشیدند و غمخوارم بودند. آنها که ارجمند ترین معلمان زندگی ام بودند زیر سایه عشق مرا درس مهربانی دادند. آنان که همیشه همراهم بوده اند و هستند و تا همیشه همراهی ام خواهند کردند.  

درد دل

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مشدی یابو خان(ادامه)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.