قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

با حلوا حلوا کردن دهان را شیرینی نشاید

زندگی فقط حرف زدن و وراجی کردن و روده درازی نیست 

باید اهل عمل بود، باید حرف ها را در عمل ثابت کرد 

وگرنه دیوانگان و مجانین هم حرف ها می زنند 

چهارشنبه این خدا نبود که گریه می کرد 

آسمان نبود، ابرها نبودند 

هر آنچه دیدی و شنیدی پاسخ ضجه های زمین بود 

لحظه ها پیداتر از همیشه بودند

گویی هرگز گم نشده اند 

اخم و تخم های آن دخترک  

در ان روز بارانی چاره داشت  

اما تو چون همیشه بی خیال بودی 

.

نظرات 3 + ارسال نظر
هیس شنبه 8 آبان 1389 ساعت 04:18 ب.ظ http://l-liss.blogsky.com

بهانه میگرفتم لج میکردم فقط به خاطر اینکه بیشتر بودنم را ببینی و تو بیخیال میخندیدی و کودک میخواندی ام

کشیدم من پرنده بی پر و بال
تو خندیدی و گفتی دست بردار


سلام

سلام مهربان
خنده هایم گرچه کودکانه بود اما عشقم از اوج بلوغ حکایت می کرد

حرف هایم، قبول، تلخ بود
رفتار تو اما زهر بود

الهه سه‌شنبه 11 آبان 1389 ساعت 09:57 ق.ظ

موافقم صد در صد بدم میاد از ادمایی که فقط حرف میزنن

بی خیال دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام خوشحالم از اینکه چشم پزشک خبر خوبی بهت داده. تبریک میگم.
چقدر تو و پدربزرگم از این ضرب المثل استفاده می کنید.
با حلوا حلوا کردن که دهان شیرین نمیشه. اونم حلوایی که به قول خودت با یه من عسل نمیشه خوردش از بس اخمو و بداخلاقه.

همینه که هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد