کاش می شد تنهایی هایت را با من قسمت می کردی.
مگر روح لطیف تو طاقت اینهمه رنج را دارد.
بگذار بار تنهاییت را من به دوش بکشم.
دلم گرفته، دلم از همه دنیا گرفته، یه عالمه تو حرف تو دلم جمع شده و غمباد گرفتم.
آه، آه چقدر سخته آدم یه همدم و همزبون نداشته باشه. چقدر ناراحت کننده است که نمی تونی حرف دلت بزنی. حرفات تا نوک زبونت اومدن ولی انگار قراره هیچ وقت از دهانت بیرون نیان. انگار سرنوشت حکم کرده همیشه زندانی باشن. به گفته امام علی راز تو وقتی در دل توست اسیر توست اما وقتی بر لب توست تو اسیر و زندانی آیی. شاید منم از این اسارت دوم می ترسم و تا این حد محافظه کار شدم. خوب اینجوری بیشتر از قبل احساس تنهایی میکنم. این تنهایی و بی همزبونی داره روح منو می خوره، می جوه، فرسایش میده حتی نمی تونم براش واژه پیدا کنم.
دل آرامم این روزها اندکی نا آرام است.
یاد این شعر افتادم: اندوهی سخت روح مرا می تراشد...
Tombe la neige, et toi, tu n’es pas avec moi.
Tout est blanc : les arbres, les rues, mon visage.
C’est le blanc de solitude, d’être seule jusqu’au bout du monde.
Il neige, mon cœur pleure pour fondre les distances.
Tu me manques.
Les battements de mon cœur t’appellent.
Où est-ce que tu es ?
?
Dès fois tu me manques, dès fois je voudrais te chanter, te garder dans mon coeur, mais tu es si vagabond que me sens si faible pour te faire maintenir. Comme tu es cruel mon chéri! comme tu l'es
En tout cas j'ai besoin de toi, je meurs de toi; je veux ton sourire séduisant, ta charme miraculeuse
سنگدل، دلم برایت تنگ شده
بارها حس می کنم دلم برایت تنگ شده، بارها می خواهم از تو بسرایم و تو را در قلب خویش نگاه دارم، اما تو آنچنان ولگردی که برای حفظ و نگهداری تو در خود احساس ضعف می کنم. آه، عزیز من تو چه سنگدلی! تو چه سنگدلی!
در هر حال به تو نیازمندم، و به خاطر تو می میرم. من از تو آن تبسم دلفریب را، آن افسون سحرآمیز را می خواهم.
امروز قصد آپ کردن نداشتم ولی...
ولی خبری خواندم درباره فیلم ده نمکی به نام اخراجی های ۳
ادامه مطلب ...
بارها از تنهایی خودم پرسیدم: چرا رهایم نمی کنی؟
و هر بار پاسخ شنیدم: دوستت دارم برای همین رهایت نمی کنم!
باید حس قشنگی باشه،
وقتی با تمام وجود احساسش می کنی
وقتی در آغوشش می کشی و بوسه بارانش می کنی...
دوباره این احساس در من زنده شد؛
چرا؟
دلم برایش پر کشید.
دوباره اشک به چشمانم دوانید.
چرا؟