قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

شهریور ماه من و تو

شهریور ماه منه  

 تا پا نزده شهر یور شد 

 

ماه شروع زندگی من البته درست از نیمه اش 

 

شهویور ماه من و توست  

و من بر این باورم که دوباره نهال عشق جوانه خواهد داد  

امروز دوباره تولدی را برای خودم جشن میگیرم  

ولی فراموش نکن که من هر روز از نو زاده می شوم  

پیشاپیش سالروز حضور زیبایت در این گیتی مبارک 

دعا

 

 

از عاقلان حساب دلم را جدا کنید 

حرف و حدیث کهنه خود را رها کنید 

چیزی به شب نمانده، به خلوت که میروید 

قدری دل شکسته ما را دعا کنید

باید برم

دلم میخواد برم، یه جای دور  

شاید وسط جنگلی که از وسطش رودخونه رد میشه 

شایدتو دل کوهستان 

کنار دریا هم گزینه خوبیه، آره این آخری رو بیشتر دوست دارم 

با پای برهنه تو ساحل قدم بزنم  و بستنی یخی بخورم 

یادش بخیر چند سال پیش با بروبچ رفتیم شمال شب خواب از سرمون پریده بود، از پلاژ بیرون اومدیم و تا صبح تو ساحل راه رفتیم و هی بلال خوردیم، هی آت و آشغال خوریم و هی ور زدیم... 

باید برم، همین فردا، البته اگه بابام ناز نکنه و خودمم پشیمون نشم. 

از این اینترنت لعنتی هم خسته شدم 

کلا خسته ام 

چرا؟ 

دلم برای خودم می سوزه،پشت این ظاهر پر نشاط و قبراق یه دنیا بیحوصلگی و خستگی قایم شده. البته شاید تاثیر ماه رمضئن هم باشه راستش خیلی تشنه هستم دلم می خواد یه پارچ آب خنک سربکشم. 

.  

- سر کی می خوای شیره بمالی، دلی خانوم؟ خودت خوب میدونی ایا - همه بهانه است، ناراحتی و ناخوشی تو از یه جای دیگه است. 

آره میدونم دلی جون... زمین و زمانو بهم میبافم تا خودمو قانع کنم ولی خوب میدونم فایده ای نداره... چکار کنم؟ حالا تو هم اینقدر گیر نده ... باز میخوای اشکمو در بیاری نامهربون! زندگی منم اینطوریه، همیشه باید با خودم بجنگم.  آره اونقدر غمم زیاده که دارم میمیرم اینجا... دست از سرم بردار...  

کاشکی میشد برم، برای همیشه 

کاش میشد 

من باید برم، باید

من و مهمان فرانسوی

دیروز روز خوبی بود خیلی خوب 

 

تو دو سه تا جلسه مهم شرکت کردم البته بیشتر برای اینکه با یه سری مفاهیم مختلف مربوط به کارم آشناتر بشم  

 

بعدازظهرش خیلی بهتر بود  

 

گردش مهمان فرانسوی در شهر به من محول شد 

 

آقای داوید و من کلی با هم حرف زدیم  

 

رفتیم کاخ سعد آباد، از لابلای درختهای خیلی سرسبز رد شذیم ، به صدای طوطی ها گوش دادیم، باورش نمی شد تهران طوطی داره گفته تو پاریس تا دلتون بخواد کبوتر هست که هر دقیقه لباستونو کثیف میکنن، سوار کالسکه اونجا شدیم یه عالمه درباره سیاست و حجاب و موسیقی و غذاو  ورزش و ترافیک و .... صحبت کردیم .  

بنده خدا میخواست بدونه boite de nuit (جایی مثل کاباره و ... ) کجاست وقتی گفتم از این جلف بازی ها ایرانی جماعت خوشش نمیاد (نه اینکه نیاد گیرش نمیاد) یه عالمه تعجب کرد.

 

الان هم باید ببرمش موزه دارآبادو ببینه... 

 

خیلی خوبه که میتونم از دانشم استفاده کنم 

 

راستی آقای داوید به من گفت من خوب فرانسه حرف میزنم و کلی امیدوارم کرد. و گفت هر وقت رفتم پاریس خودش شهرو نشونم میده من گفتم باش زودی میام! 

 

کمک کنید


چه بلایی سر رایانه ام اومده؟


چند روزه که نمی تونم برای دوستام نظر بذارم من مطالب همه رو سعی می کنم بخونم ولی چرا نمیشه نمیدونم!

دوستان اینو از کم توجهی من ندونن

جالبه امروز حتی وبلاگهاشونم باز نمیشه

این مشکل با ایمیلم هم دارم

نامه ها باز نمیشن یا اگر باز شن نمیتونم جواب بدم

یکی به من کمک کنه



تو رو خدا کمک کنید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



من و سهراب

خوش بحالت سهراب

حوض تو اگر ماهی نداشت

حوض من از ازل آب نداشت

خوش بحالت با همان سر سوزن ذوقت

دل گفته ها نوشتی و کشیدی

ذوق من خشکیده مدتها بی جهت

دلم

 

 

دلم تنگ است 


و از تنگی جا برای غصه هاش


داره می ترکه!  

 

 

فریب


برای تنها بودن


هیچ دلیلی بهتر از این نیست


که خودمان را بفریبیم


و


خود را قانع کنیم که تنهاییم.


من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شبی با دوستان

عجب شبی بود دیشب...

یه عالمه شادی و پایکوبی. بعد از مدتها جمع دوستان دانشگاهی و غیره و ذالک جمع شد به خاطر تولد یه دوست جون. به کوری چشم حاسدان تا می شد رقصیدیم و هلهله کردیم. دومین بار بود که تو خونه جشنیدیم. پارسال ماه رمضان بار اول بود بعد از افطار مجلس با موسیقی و حرکات موزون همراه شد. همه رامشگری کردند الا من. ولی دیشب منم به جرگه رامشگران پیوستم و آره. دوستان تعجبیده بودند. یکی گفت عالی بود و غیره منتظره، معلومه از پارسال تا حالا خیلی تمرین کردی. گفتم نه من باید تو مودش باشم. ساعت دوازده و نیم موقع خداحافظی موقع دست زدن به افتخار این و اون یکی دیگه از دوست جونا گفت به افتخار دلی پدیده امشب...

وای خدا برسون از شبا ماهی دو سه بار. انرژی آدم کاملا تخلیه میشه. تلافی عروسی مسخره یه هفته پیش هم دراومد.

امروز صبح قرار بود بریم دریاچه تار ولی دوستان کوهنورد تغییر عقیده دادند و ساعت چهار صبح به سمت دشت هویج اون طرف آره همون طرف لواسون روستای افجه. فوق العاده بود. جای همه خالی. من واقعا فکر میکردم اونجا هویج می کارند ولی پیر کوهنوردمون گفت تا صد سال پیش اینجا هویج می کاشتند ولی حالا نه و اینکه زمان قاجارا این مسیر یه راه سلطنتی بوده و کالسکه شاه وقت رو از اونجا می بردن دشت هویج. با وجودیکه من از قاجارا بدم میاد ولی یه لحظه احساس غرور خاصی داشتم.