دلم میخواد برم، یه جای دور
شاید وسط جنگلی که از وسطش رودخونه رد میشه
شایدتو دل کوهستان
کنار دریا هم گزینه خوبیه، آره این آخری رو بیشتر دوست دارم
با پای برهنه تو ساحل قدم بزنم و بستنی یخی بخورم
یادش بخیر چند سال پیش با بروبچ رفتیم شمال شب خواب از سرمون پریده بود، از پلاژ بیرون اومدیم و تا صبح تو ساحل راه رفتیم و هی بلال خوردیم، هی آت و آشغال خوریم و هی ور زدیم...
.
.
.
باید برم، همین فردا، البته اگه بابام ناز نکنه و خودمم پشیمون نشم.
از این اینترنت لعنتی هم خسته شدم
کلا خسته ام
چرا؟
دلم برای خودم می سوزه،پشت این ظاهر پر نشاط و قبراق یه دنیا بیحوصلگی و خستگی قایم شده. البته شاید تاثیر ماه رمضئن هم باشه راستش خیلی تشنه هستم دلم می خواد یه پارچ آب خنک سربکشم.
.
.
.
- سر کی می خوای شیره بمالی، دلی خانوم؟ خودت خوب میدونی ایا - همه بهانه است، ناراحتی و ناخوشی تو از یه جای دیگه است.
آره میدونم دلی جون... زمین و زمانو بهم میبافم تا خودمو قانع کنم ولی خوب میدونم فایده ای نداره... چکار کنم؟ حالا تو هم اینقدر گیر نده ... باز میخوای اشکمو در بیاری نامهربون! زندگی منم اینطوریه، همیشه باید با خودم بجنگم. آره اونقدر غمم زیاده که دارم میمیرم اینجا... دست از سرم بردار...
کاشکی میشد برم، برای همیشه
کاش میشد
من باید برم، باید
سلام عجب وب باحالی داری
به من سر بزن
اگه تبادل لینک میکنی منو با نام فکور۶۸ لینک کن بعد برام بفرست تا لینکت کنم
منتظرتم
سلامز
چقدر منظره زیبایی رو توصیف کردی!
آرزوی من هم همیشه چنین جایی بوده. خسته شدم از این همه دود وشلوغی و بیگانگی که در تهران موج میزنه.
واقعاً توصیفی که کردی، حس میکنم به شهر و دیارم بی شباهت نیست.
باید امشب(اگر هم شد فردا) بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من(یا کمی بیشتر)
جا دارد بردارم
و به سمتی بروم که درختان حماسی(شمالی)پیداست
یک باز صدا زد،سهراب(دلارام)
کفشهایم کو؟