اگه مرغ آمین همراه دعاهای ما شده باشه که امیدوارم همینطور باشه، باید بگم مبینای عزیزم روز پنج شنبه یه عمل جراحی سخت رو پشت سر گذاشته، دکتر گفت تومور رو کاملا از سرش خارج کردند ولی برای تعیین نتیجه نهایی عمل یعنی اینکه موفقیت آمیز بوده یا نه باید چندروز صبر کرد من که نتونستم ببینمش چون ممنوع الملاقاته ولی پدرش خیلی امیدوارانه تر و محکتمر حرف می زنه. یادتون نره مبینا و مبییناهای دیگه رو دعا کنید و انرژی مثبت براشون بفرستید.
می گم زندگی ساز ناکوک می زنه
می گم دوست داره مدام حال ما رو بگیره
می گم گاهی ازش متفر می شم
حق دارم بخدا حق دارم
دست به دعا بردارید برای یه نو گل
دست به دعا بردارید برای غنچه ای که در آرزوی شکفتنه ولی داره پرپر می شه
دست به دعا بردارید برای آرزوهایی که داره به دلش می مونه
دست به دعا بردارید برای پدر و مادری که ثمره زندگیشون داره از دست می ره
درد دل من: خدا خیلی نامهربونی اگه مبینا برنگرده پیش ما
اگه صدای خنده هاش دوباره نپیچه تو گوش ما
امروز متوجه شدم یکی از دوستان وبلاگ نویس وبلاگش رو حذف کرده. چرا نمی دونم. امیدوارم این حذف وبلاگ به چله نشینی منجر نشه و به زودی تصمیم بگیره نوشتن رو از سر بگیره.
راستش خیلی از خودم دلگیرم
تو زندگی عزیزترین فرد برای من پدرمه، و این فکر که چرا اینجوری به بابام بی توجهی کردم مثل خوره داره فکرمو قورت می ده. دیشب بخاطر این بی توجهی گریه کردم ولی مثل همیشه آغوش گرم بابا منو آروم کرد. بابا من خیلی دوستت دارم یه چیزی بالاتر از رابطه پدر و فرزندی و قول میدم مثل همیشه بهترین دوستای هم باشیم.
امروز زیاد خوب نبود
یعنی اولش خوب بود بعدش خراب شد
رفتیم آهار ساعت ۴ صبح،کلی گفتیم و خندیدیم و شعار مرگ بر رختخواب دادیم،ولی آخرش بابای عزیزم روی یخ سر خورد و دستش شکست
از دست خودم خیلی دلخورم آخه مدام به بابا جونم گفتم خودت رو لوس نکن وقتی بابای مهربون میگفت خیلی درد داره من با اخم و ناز گفتم بابایی بس کنه چرا بزرگش می کنی ولی من اصلا نتونستم بفهمم بابا جونم داره درد میکشه. چقدر بد آدم عزیزترین کسش بگه درد داره بعد یه دختر قدرنشناس حرفشو جدی نگیره. خیلی از دست خودم ناراحتم.
الان بابارو از اتاق عمل اوردن بیرون یه عکس دیگه گرفتن منتظریم دکتر بگه نتیجه چی شد.