قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

روزگار هر کاری بخوای می کنی کی میخواد با تو مقابله کنه؟ من

این روزها به اندازه کافی برام مسخره بود امروز هم نور علی نورتر. 

استاد عزیزی که خیلی براش احترام قائلم خط بطلان کشید روی کارهایی که تا الان برای پایان نامه ام انجام داده بود. می خواستم درباره چند معنایی بنویسم از فارسی به فرانسه ایشان گفتند تمی شود ... جالبه همه دوستای من دارند از فارسی به فرانسه کار می کنند حتی اونهایی که با همین استاد پایان نامه برداشتند... خیلی عصبانی, پکر, و یه جورایی داغونم. من اصلا دوست ندارم رو کار یه نویسنده فرانسوی کار کنم دلم می خواست رو یک نویسنده ایرانی که ارج و قربی نه فقط در فرانسه که  در کل دنیا داره کار کنم. یعنی چند ماه مطالعه و زیر و رو کردن آثار این نویسنده که خیلی هم برام عزیزه رو بذارم کنار. این نهایت بی انصافیه. آخرشه. ته بد شانسی.

۱۲

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

امامزاده بخاری

روز فقط روز جمعه، ورزش فقط کوهنوردی، شعار فقط مرگ بر رختخواب.

 بدون تشریفات خاص و البته با تجهیزات کافی. این صبح جمعه هم به کوری چشم حاسدان و بدخواهی در کمال شادکامی و سلامتی سپری شد. خستگی های هفته پیش را دور ریختیم و برای شروع یک هفته کار و مشغله و گرفتاری آمادگی پیدا کردیم. ناگفته پیداست در طول فصل زمستان بهترین مکان برای کوهنوردی امازاده بخاری ست. امروز اما امامزاده بخاری لطف خاصی داشت : خبری از نخاله ها و اجانب نبود. و دوستان عزیزمان بر برپایی روز ولنتاین حضوری شکوهمند و حماسی داشتند و در این بین ما نیز سهم خویش ادا کردیم.

این جمعه به ما که خیلیییییییییییییییی خوش گذشت و کلیییییییییییییییییییییییی خندیدم؛ گوش اجانب کر. امید که به شما هم خوش بگذرد و اوقاتتان قرین نیکی و شادی باشد.

Rendez-vous

دلم می خواد روز ولنتاین همین امسال یعنی بیست و پنجم بهمن یعنی دوشنبه آینده همه دوستانم را ببینم این بار نه به صرف خنده، نه شکلات، می خواهم حضورم را هدیه دهم.  همین روز باید بدانی که ای ایرانم عاشق و خاطرخواه زیاد داری.  

  

قرار

بالاخره پایان این هفته هم فرا رسید قرار فردا دوستانوبلاگ نویس را همانطور که پیشتر ذکر شد به صرف خنده ملاقات کنیم. به پیشنهاد "من و تو" قرار شد هر کسی که میخواهد در این دورهمآیی شرکت کند ضمن پستی بنویسد مایل است چه کسی را ببیند و با چه کسی هم صحبت شود.

برای من آنچه مهم است همین ملاقات است چون اصولا من در قید و بند نامها و اسامی نیستم و چون به غیر از یکی دو نفر برخورد نزدیک با کسی نداشتم و باقی را فقط در دنیای مجازی می شناسم.

به همین دلیل نیک مایلم باهمه کسانیکه به من ابراز لطف می کنند و به وبلاگم سر می زنند و من هم هرازگاهی  سرکی به وبلاگشان می کشم.البته دوست میدارم من و تو رو ببینم، دو نفرو که اسمشونو نمیگم، وفا رو ببینم و بقیه دوستان رو!!!!



ادامه مطلب ...

آدمهای عقده ای

آدمهای عقده ای کم نیستند

آدمهایی که وقتی جزشان را در می آوری سعی می کنند با عقده ای بازی دل خودشان را خنک و دل شما را کباب کنند. (اما کور خوانده اند)

آدمهای عقده ای آدمهایی هستند که عقده حقارت در گلویشان به غده سرطانی بدخیمی تبدیل شده و برایشان اعتماد به نفس کاذب به ارمغان آورده است.

آدمهای عقده ای آدمهایی هستند که می خواهند خود را بزرگ و مهم نشان دهند برای کسی که پشیزی برایشان ارزش قائل نیست.

آدمهای عقده ای همیشه در پی فرصتی هستند که داغ دل خود را به بهای خون کردن دل دیگری رفع و رجوع کنند. (البته بازم کور خوانده اند)

آدمهای عقده ای اصلاً آدم نیستند.

دختر و پسر عقده ای تا به حال زیاد دیده بودم اما این یکی برای خودش شاهکاری ست!

یارو ادعا می کرد مایه الهامم هستی، برایت شعر می گفت و قطعه ادبی می نوشت

وقتی بهش جواب رد دادی

مدتی التماس می کرد

مدتی با خودش قهر بود و مطلب نمی نوشت

مدتی بعد آن شعرها و آن قطعه های ادبی را حذف کرد

مدتی بعد تر همه آنها را به دوست دختر جدیدش تقدیم کرد!

آمار

معلوم نیست تو این بلاگ اسکای چه خبره 

دو سوت آمار بازدید از وبلاگت بالا میره, آمار غیر حقیقی و کذب 

کار بی مزه و سطح پایینی یه! یعنی چی این مسخره بازی ها. نمی خواهیم که سر خودمون رو شیره بمالیم که!

میای بریم برف بازی؟

وای عجب برفی میاد. دوست می داریم برف ببارد حتی اگر لیز بخوریم یا حتی اگر ترافیک شود. خدا کند ادامه یابد تا فردا عصر، چون فردا تا سه بعد ازظهر امتحان دارم و وقت برف بازی ندارم ولی فردا یکراست می رم برف بازی، چقدر خوش می گذره، میخوام یه آدم برفی هم درست کنم، 

 اما حیف که...

Je rêve

 

ces jours-ci ma vie est plus onirique qu'avant: un défilé grandois de mes rêves, je les vois défiler devant mes yeux; c'est bizarre mais je ne rêve pas 

La neige

 

دیروز صبح سوار تاکسی شدم برم دانشگاه امتحان بدم، رایحه خوشی مرا غرق در خیالات کرد. بوی عطر نرگس، سالهای پیش وقتی پاییز و زمستان شروع می شد نرگس با من هم اتاق می شد ولی امسال حتی یکبار هم دعوتش نکردم بیاد به اتاقم. هر وقت من برای خودم گل می خرم جماعتی اعتراض می کنند و می گویند این نارسیست خود شیفته باز برای خودش گل خریده. دیروز به خودم گفتم درست که از برف و بارون خبری نیست ولی نرگس ها که هستند و باید زمستان را با حضور آنها جشن گرفت، قصد داشتم امروز اینکار را انجام بدم که خدا را شکر برف هم چاشنی شادی من شده است و من بسی شادمانم از این خجسته بارش برف و بوی نرگس و ترانه خوانی و ...