قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

بدان که

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کاش

کاش می شد تنهایی هایت را با من قسمت می کردی. 

مگر روح لطیف تو طاقت اینهمه رنج را دارد. 

بگذار بار تنهاییت را من به دوش بکشم.

آمار

معلوم نیست تو این بلاگ اسکای چه خبره 

دو سوت آمار بازدید از وبلاگت بالا میره, آمار غیر حقیقی و کذب 

کار بی مزه و سطح پایینی یه! یعنی چی این مسخره بازی ها. نمی خواهیم که سر خودمون رو شیره بمالیم که!

۷

خانه دلم را دوباره ساختم

این بار بدون پنجره

نمی خواهم ببیند آفتابی و مهتابی

نمی باید بشنود صدای محرومی

نباید لمس شود بدست نامردی

اینبار خانه دلم را محکمتر ساختم

راه تکرار خطا بر او بستم

۶

بگو از آن لحظه ی ناب

                      نقش خنده ی ماه

                                          زیر سایه مهتاب

                                                             رقص شاپرک و شب تاب

بگو از مهر بگو

                 برو درد مجو

                               خسته ام بیمارم

                                                    روح نالانم را

                                                                   مرهمی می خواهم

آدم- جلال آل احمد

یک سوراخ بالا، یک سوراخ پایین، با کیلومترها روده، نامش آدم.


ادامه مطلب ...

من خارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

La Sortie

 

قشنگی های زندگی کم نیست، کافی ست اندکی چشمانت را درست تر باز کنی. با یادآوری محدودیت ها و نداشته ها فقط غم و غصه ها فزونی می یابد. به داشته هایت بیندیش. آنگاه می بینی دنیا با گرمترین و بازترین آغوشش تو را به انتظار نشسته. غمگین مباش، دلسردی و فسردگی را به کناری نه تا ببینی اوج افتخار و غرور را.   

دلآرام، آرام باش.  آرام باش و چشم اندوه را کور کن.

 

 روز نوشت ۱: قرار دوستای وبلاگ نویس یه کوچ یک روزه داشته باش به تهران تا همدیگر رو به صرف خنده ملاقات کنیم.

روز نوشت 2: دیگه نمیخوام به کارم ادامه بدم داره حوصله همایونی ام رو سر می بره. 

روز نوشت 3: قرار زنها برن سینما فوتبال نگاه کنن: یکی می مرد ز درد بی نوایی یکی میگفت آقا زردک نمی خواهی. 

روز نوشت 4 : حالا مبینا خوب شده دیشب کلی باهاش حرف زدم عاشق صدای خنده هاشم. 

ادامه مطلب ...

اسارت

دلم گرفته، دلم از همه دنیا گرفته، یه عالمه تو حرف تو دلم جمع شده و غمباد گرفتم. 

آه، آه چقدر سخته آدم یه همدم و همزبون نداشته باشه. چقدر ناراحت کننده است که نمی تونی حرف دلت بزنی. حرفات تا نوک زبونت اومدن ولی انگار قراره هیچ وقت از دهانت بیرون نیان. انگار سرنوشت حکم کرده همیشه زندانی باشن. به گفته امام علی راز تو وقتی در دل توست اسیر توست اما وقتی بر لب توست تو اسیر و زندانی آیی. شاید منم از این اسارت دوم می ترسم و تا این حد محافظه کار شدم. خوب اینجوری بیشتر از قبل احساس تنهایی میکنم. این تنهایی و بی همزبونی داره روح منو می خوره، می جوه، فرسایش میده حتی نمی تونم براش واژه پیدا کنم. 

دل آرامم این روزها اندکی نا آرام است.  

یاد این شعر افتادم: اندوهی سخت روح مرا می تراشد...