قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

کنکاش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تو

 

تو را می خوانم  ، تو ای سرود هستی بخش ، نفس مسیحایی

 

تو را می جویم ، تو ای حاضرِ غایب ، پیدای پنهان

 

تو را می خواهم ، تو ای خواستنی ترین ، ای شیداترین

 

تو را  می خوانم  و می جویم و می خواهم ای همه زیبایی

 

تو همه جا حضوری ، عین عشق ، عین محبت

 

تویی معدن هر خوبی و پاکی ، دوستی و صداقت 

ادامه با ارزش ترین چیز

نمی دونم چرا دیروز  پستم رو نصفه نیمه فرستادم و یادم رفت اصلاحش کنم  

 

خدا می داند و بس که شوق نگاه آنان وقتی به من می نگرند، لبخند رضایتشان که از عمق وجود برمی­خیزد، آغوش گرم و مهربانشان آن دم که مرا در برمی­گیرد، آنگاه که شادی از تمام وجود عزیزشان لبریز می شود، من چه آرامم و در چه خلسه­ای فرو می­روم.

آری ای دوست، با ارزش ترین های من پدر و مادرم هستند و من عاشقانه و صمیمانه تمام عشق و نیروی حیاتم را به ایشان عرضه می دارم و آرزوی بهترینها را برایشان دارم. زندگی فقط پول نیست، شهرت و نام نیست، زندگی بدبختی و فلاکت هم نیست.

راستی چرا روزی برای قدرانی از والدین نامگذاری نشده است؟ چرا باید روزهای جداگانه ای برای این منظور لحاظ شود؟ برای من که فرقی نمی کند چون من هر روز و هر لحظه خود را وامدار مهر ایشان می دانم ولی خوب است تا در یک روز از هردوی آنها در کنار هم سپاس گذاری کنیم تا نقش آنها در خاطرمان پررنگ تر و زنده تر از همیشه باقی می ماند.

پدر و مادر عزیزم دوست می دارم صمیمانه شما را.

نمی دانم چرا این نوشته بدین نحو پیش رفت؛ می خواستم از پدر بنویسم و از او سخن برانم، اما دیدم بی انصافی است از مادر نگویم. البته چون امروز روز میلاد امیر عاشقان است و روز پدر نامگذاری شده تبریک جداگانه ای هم به او می گویم و سلامی دگر:

بابای عزیزم، بابای مهربونم، هستی من، شادی بخش حیاتم، مایه امید و دلگرمی ام، آرام جانم، تسلای روانم، مهربانم، مهربان ترینم، بی همتای من، پدرم روزت مبارک.

با ارزش ترین چیز در زندگی چی می تواند باشه؟

با ارزش ترین برای هر کس متفاوت است

بعضی ها می گویند وقت از همه چیز باارزش تره

برای بعضی ها قدرت، پول و سرمایه

این سؤال را من از خیلی ها پرسیدم و جالبه که خیلی ها نمی دانستند با ارزش ترین چیز زندگی­شان چیست و خیلی ها هم ای چیز بارزش را از خاطر برده بودند و بعد از کلی فکر کردن و مِن مِن کردن آن چیز را به خاطر آوردند. باورش سخت است ولی اینان نشان دادند با ارزش ترین چیز یا با ارزش ترین کس در زندگی شان چقدر در زندگی شان کمرنگ شده و یه جورایی تنزل رتبه پیدا کرده است.

من به دیگران کاری ندارم، چون انسانها با هم فرق دارند، خواست ها و آرزوهایشان از هم متمایز است. ولی من برای به زبان آوردن آن نیازی به فکر کردن ندارم؛ چرا؟ خب به این دلیل که با ارزش ترین دلیل بودنم در این دنیاست و اگر روزی روزگاری حتی برای چند لحظه فراموشش کنم به این معناست که خودم را به دست فراموشی سپرده ام. و من نمی خواهم یک فراموش شده باشم.

با ارزش ترین برای من یا بهتر بگویم با ارزش ترین ها برایم دو فرشته آسمانی هستند که مرا حیات بخشیده اند و با گرمای وجودشان زندگی ام گرم شده و سامان گرفته است؛ آنها که در لحظات ضعف و ناتوانی پشت و پناهم بودند و با مهر و عطوفت دست نوازش بر سرم کشیدند و الفبای عشق و زندگی به من آموختند. آنها که هر جا هول و هراسی، اندوهی به دلم راه یافت شتابان به نزدم آمدند، در آغوشم کشیدند و غمخوارم بودند. آنها که ارجمند ترین معلمان زندگی ام بودند زیر سایه عشق مرا درس مهربانی دادند. آنان که همیشه همراهم بوده اند و هستند و تا همیشه همراهی ام خواهند کردند.  

تابستان امد

 

 

 تابستان تابستان= تعطیلی - نه بابا. تعطیلی چیه

بالاخره امتحانات دانشگاه تمام شد. ولی قصه ما خیال تمام شدن نداره و حالا حالاها قرار ادامه پیدا کنه. تازه تابستان هم امده با گرمای وحشتناک دوست نداشتنیش.   

 

چند روزی است که میخواهم بنویسم و با نوشته هایم آتش درون را خاموش سازم ولی از فیلتر شدن می ترسم. اونقدر در این اوضاع بلبشو (ببخشید اگر املای کلمه نادرسته) استرس و اضطراب وجود داره که باعث هول و هراس هر دل نترسی می شود چه برسد به ما که پای در خاک داریم و  محکم به ریش دنیا بسته شدیم. 

 

 

شاید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

علی سپاسی -

تقدیم به خواهر کوچکترم " ندا " به نمایندگی از همه شهیدان راه آزادی

*****

دیروز

"فروغ " رازی را می دانست

و آن ، اینکه

" تنها صداست که می ماند "

حتی اگر

صدای قناری کوچکی باشد

که در قفسی بزرگ

آسمان هاشور خورده را به تماشا نشسته باشد

***

و امروز

در این روزهای بی " فروغ "

ما رازی را می دانیم

و آن ، اینکه

" تنها نداست که می ماند "

حتی اگر

" ندا " پرستوی کوچکی باشد

یاد آور بهار

که آسمان هاشور خورده را

تاب دیدن نداشت

و می خواست بگوید

" پرنده در قفس خواهد مرد"

و تنها

" پرنده ای که رهاست می ماند"

که پرواز راز ماندگاری است

رازی برای همیشه

برای همیشه

تولد و مرگ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زندگی و عشق

 

    

 

زندگی عشق عجب زندگی است  

 

 

 

 

زنده که عاشق نَبُوَد زنده نیست  

 

 

 

 

حق

 

 

دیگری هم حق دارد حتی اگر  

 

 

حقانیت  

 

 

نداشته باشد.