آدمی را با فخر و مباهات چه نسبت است، بی آنکه از او بپرسند پا به این جهان می گذارد، حضورش اجباری ست، رفتنش هم اجباری ست... سالهای عمرش را دیگران به نظلره می نشینند تا از نوباوگی به نوجوانی و سپس به شکوفایی رسد. دوران شباب را در خواب و غفلت پشت سر می نهد و هنگام میانسالی جز افسوس از آنچه گذشته بهره ای ندارد. و کاش قصه زندگی همین جا پایان پذیرد. امان از روزهای سالمندی و فرتوتی که دیگران آرزوی مرگش را دارند و خود محکم به دنیا، به زندگی چنگ انداخته ست. در نهایت می رسد آنچه همه از آن به نوعی در هراس اند. مرگ می آید، گاه آهسته گاه پر هیاهو. کاش اگر قرار است بند ناف دنیا در این مرحله پاره شود، آدمی سربار دیگران نباشد تا با مرگش عده ای خوشحال شوند و عده ای هم نفس راحت بکشند. خدا کند این موسم که می رسد هوش و هواسش برقرار باشد، سربار دیگران نباشد، مایه رنج دیگران نباشد، اسباب دردسر دیگران نباشد، محتاج دیگران نباشد.
امروز در میان جمعی بودم تقریبا میانسال، هنگام کوهنوردی و من تنها زن حاضر بودم. آنها از پدران و مادرنشان صحبت می کردند که یا فراموشی موقت دارند یا از نظر جسمی مشکل دارند یا بدخلاق شده اند، همه می نالیدند از کودک شدن والدینشان. در دلم گفتم خوش به حالت والدین شما که چون شمایی دارند و هنگام پیری عصای دستی دارند. خوش به حال خودتان که فرزندانی دارید که امید دارید وقت پیری و فرتوتی فریادرس شما باشند. و بیچاره امثال من که ابترند و بی اولاد. نه سری نه همسری نه فرزندی... اخر و عاقبت ما اگر پا از 60 سال فراتر بگذاریم دیوارهای خانه سالمندان می شود زندان و پرستارها و بهیارها می شوند زندانبانان مهربان سپید پوش.
خدایا! چنان کن که در تمام عمرم سربار دیگران نباشم، و خدایا اگر مرا عمر طولانی می دهی ان ایام را بر من آسان گردان و مرا مایه رنج دیگران قرار مده. آمین.
یکی از ارباب رجوعهام پیرمردی هفتاد ساله هست یک روز از ذلت افتادگی در بستر گفت و من آنرا طبیعی خواندم و او گفت نه میشود نه خود ذلت کشید و نه دیگران چشمبراه مرگت .
شیشه کوچکی بیرون آورد و گفت :
این سیانور واسه پیشگیری از او زمانه هروقت احساس کردم مزاحمم خودم همه و خودم رو راحت می کنم .
و این درس خوبی بود . البته برای من .
ولی من فکر نمی کنم اون شخص بتونه همچین کاری بکنه
میگن ادما موقع پیری خیلی جون دوست میشن
آمین من هم آرزوم همینه
آمین
اینهم برای تو
زیبا...خیلی خیلی زیبا و آن طوری بود که بگویم آرزویم حسرتم حرفم را گفتی..کاش به اندازه نامت دلم آرام بود دلارام....
آقا رضا بخدا داری زندگی رو الکی به خودت سخت می گیری...
زمانی پیرها ارج و قرب داشتند اما حالا...
وقتی پدر بزرگ و مادربزرگم زنده بودن میگفتیم شما برکت خونه مونید اما حالا...
همیشگی است خواستن چیزهایی که نیستی شاید
سلام
به دنیا امدیم که زندگی کنیم یا تحمل؟
کاش جراتش را داشتم...کاش...
میدونم یه روز جفتت را پیدا میکنی و همه دوستان از خوشبختی تو خوشحال میشن و تمامی حسودان از انتخاب تو دق میکنن
عجله نکن ... هر چیزی به وقتش
واو... چی بگم ... این مسئله جفت پیدا کردنم برای من شده دردسر شیرین
۹۰درصد مواقع کلی می خندم و گاهی ...
چیکار کردی با خودت؟آخه تو که بلد نیستی...چی بگم بهت؟
اگه یه وقتی خواستی رقص تکنو یا پارکور یاد بگیری من در خدمتم اما از این رقصایی که پاپیچ میدن معذورم !!!
بیخیال،جمعه ساعت 4،پارک ملت
محل دقیق رو بعدا بهت میگم.اگه تونستی بیا !
نخند به من
وقتی یاد گرفتم کامل بعد کمن میشینم به تو میخندم الکی...
انقدر پام درد میکنه که نگو و نپرس
برای اون دوتایی که گفتی باید فکر کنم ببینم وقت دارم وقتتو بگیرم یا نه....
امیدوارم که در کنار خنده همیشه فکر کنی و اون گاهی دیگه نباشه