قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

بچه ها بزرگ می شن، بزرگترها بچه


آدمی را با فخر و مباهات چه نسبت است، بی آنکه از او بپرسند پا به این جهان می گذارد، حضورش اجباری ست، رفتنش هم اجباری ست... سالهای عمرش را دیگران به نظلره می نشینند تا از نوباوگی به نوجوانی و سپس به شکوفایی رسد. دوران شباب را در خواب و غفلت پشت سر می نهد و هنگام میانسالی جز افسوس از آنچه گذشته بهره ای ندارد. و کاش قصه زندگی همین جا پایان پذیرد. امان از روزهای سالمندی و فرتوتی که دیگران آرزوی مرگش را دارند و خود محکم به دنیا، به زندگی چنگ انداخته ست. در نهایت می رسد آنچه همه از آن به نوعی در هراس اند. مرگ می آید، گاه آهسته گاه پر هیاهو. کاش اگر قرار است بند ناف دنیا در این مرحله پاره شود، آدمی سربار دیگران نباشد تا با مرگش عده ای خوشحال شوند و عده ای هم نفس راحت بکشند. خدا کند این موسم که می رسد هوش و هواسش برقرار باشد، سربار دیگران نباشد، مایه رنج دیگران نباشد، اسباب دردسر دیگران نباشد، محتاج دیگران نباشد.

امروز در میان جمعی بودم تقریبا میانسال، هنگام کوهنوردی و من تنها زن حاضر بودم. آنها از پدران و مادرنشان صحبت می کردند که یا فراموشی موقت دارند یا از نظر جسمی مشکل دارند یا بدخلاق شده اند، همه می نالیدند از کودک شدن والدینشان. در دلم گفتم خوش به حالت والدین شما که چون شمایی دارند و هنگام پیری عصای دستی دارند. خوش به حال خودتان که فرزندانی دارید که امید دارید وقت پیری و فرتوتی فریادرس شما باشند. و بیچاره امثال من که ابترند و بی اولاد. نه سری نه همسری نه فرزندی... اخر و عاقبت ما اگر پا از 60 سال فراتر بگذاریم دیوارهای خانه سالمندان می شود زندان و پرستارها و بهیارها می شوند زندانبانان مهربان سپید پوش.

خدایا! چنان کن که در تمام عمرم سربار دیگران نباشم، و خدایا اگر مرا عمر طولانی می دهی ان ایام را بر من آسان گردان و مرا مایه رنج دیگران قرار مده. آمین.


نظرات 9 + ارسال نظر
.سپندار . شنبه 13 فروردین 1390 ساعت 10:19 ب.ظ

یکی از ارباب رجوعهام پیرمردی هفتاد ساله هست یک روز از ذلت افتادگی در بستر گفت و من آنرا طبیعی خواندم و او گفت نه میشود نه خود ذلت کشید و نه دیگران چشمبراه مرگت .

شیشه کوچکی بیرون آورد و گفت :

این سیانور واسه پیشگیری از او زمانه هروقت احساس کردم مزاحمم خودم همه و خودم رو راحت می کنم .

و این درس خوبی بود . البته برای من .

ولی من فکر نمی کنم اون شخص بتونه همچین کاری بکنه
میگن ادما موقع پیری خیلی جون دوست میشن

وقا یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 12:41 ق.ظ

آمین من هم آرزوم همینه

آمین
اینهم برای تو

مفهومات یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 05:06 ب.ظ http://www.88888888.blogsky.com

زیبا...خیلی خیلی زیبا و آن طوری بود که بگویم آرزویم حسرتم حرفم را گفتی..کاش به اندازه نامت دلم آرام بود دلارام....

آقا رضا بخدا داری زندگی رو الکی به خودت سخت می گیری...

یک دوست یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 07:55 ب.ظ

زمانی پیرها ارج و قرب داشتند اما حالا...
وقتی پدر بزرگ و مادربزرگم زنده بودن میگفتیم شما برکت خونه مونید اما حالا...

هیس دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://l-liss.blogsky.com

همیشگی است خواستن چیزهایی که نیستی شاید
سلام

رضا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.88888888.blogsky.com

به دنیا امدیم که زندگی کنیم یا تحمل؟
کاش جراتش را داشتم...کاش...

گربه تنها چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 12:52 ق.ظ http://devil-angel.blogsky.com

میدونم یه روز جفتت را پیدا میکنی و همه دوستان از خوشبختی تو خوشحال میشن و تمامی حسودان از انتخاب تو دق میکنن
عجله نکن ... هر چیزی به وقتش

واو... چی بگم ... این مسئله جفت پیدا کردنم برای من شده دردسر شیرین
۹۰درصد مواقع کلی می خندم و گاهی ...

محمود چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 03:17 ب.ظ


چیکار کردی با خودت؟آخه تو که بلد نیستی...چی بگم بهت؟
اگه یه وقتی خواستی رقص تکنو یا پارکور یاد بگیری من در خدمتم اما از این رقصایی که پاپیچ میدن معذورم !!!

بیخیال،جمعه ساعت 4،پارک ملت
محل دقیق رو بعدا بهت میگم.اگه تونستی بیا !

نخند به من
وقتی یاد گرفتم کامل بعد کمن میشینم به تو میخندم الکی...
انقدر پام درد میکنه که نگو و نپرس
برای اون دوتایی که گفتی باید فکر کنم ببینم وقت دارم وقتتو بگیرم یا نه....

گربه تنها چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 10:35 ب.ظ http://devil-angel.blogsky.com

امیدوارم که در کنار خنده همیشه فکر کنی و اون گاهی دیگه نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد