قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

عشق و ازدواج



شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .
...استاد گفت: عشق یعنی همین
 

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم .

نظرات 9 + ارسال نظر
محمود پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 10:50 ب.ظ http://bidagh.blogsky.com

به قول پائولو کوئلیو آدم باید شهامت عشق ورزی رو داشته باشه و بدونه گاهی اجتناب ناپذیر در زندگی وی تاثیر می ذاره،این شاگرد جرائت حرکت بیشتر رو نداشت و به این روز افتاد

احمد جمعه 19 شهریور 1389 ساعت 02:09 ب.ظ

حالا ما خوشه گندمیم یا درخت؟

شبنم یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 10:38 ق.ظ http://arefane.blogsky.com

سلام دلارام خانومی .......
زود باش بیا ........
آپم ......

افضل یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://vsafzal.blogfa.com/

سلام.خالتون خوبه.
اتفاقی با وبلاگتون اشنا شدم(اما اتفاق خوبی بود)
داستانتون هم جالب بود.من لینکتون کردم. لطفا من رو هم با اسم (( آزاد))لینک کنید.
مرسی

his یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 01:41 ب.ظ

eshgh hich?delam gereft

شاهدخت یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.shahdokht.blogsky.com

خیلی جالب بود
ولی یه سوالُ چرا شاگرد نمی تونست عقب بره؟!

سپندار یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 08:23 ب.ظ

واقعا کدومش سخت تره ؟

عشق یا ازدواج ؟

خوشبحال امتی که با یه نگاه عاشق میشن و فرداشم ازدواج میکنن .

علی شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 03:31 ب.ظ http://sahargaheomid.blogsky.com

جالب بود. تشکر

عباس شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:18 ب.ظ http://bedonbalemohabat.blogsky.com

عجب داستانی بود. تو خودت به این داستان اعتقاد داری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد