قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

مولانا

کیمیای مراقبه

 

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد: 

و آن آگاهی است

و تنها یک گناه :

وآن جهل است

و در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،

تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است.

نخستین گام برای رسیدن به آگاهی

توجه کافی به کردار ،  گفتار و پندار است..

زمانی که تا به این حد از احوال جسم،

ذهن و زندگی خود با خبر شدیم،

آن گاه معجزات رخ می دهند..

در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او

زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان

سراسر طنز است!

چرا که انسان نا آگاهانه

همواره به جست و جوی چیزی است

که پیشاپیش در وجودش نهفته است!

اما این نکته را درست زمانی می فهمد

که به حقیقت می رسد!

نه پیش از آن!

مشهور است که "بودا" درست در نخستین شب

ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح

زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در

جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان

سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد

فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی که

همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان

"بودا" می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی

بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی..

بودا که از این انتظار طولانی همسرش

شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال

زندگی خود نرفته ای؟!

همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها

همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش

می گشتم! می دانستم که تو بالاخره باز می گردی

و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را

از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را

با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم

آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در

کنار خانواده ات یافت نمی شد؟!

و بودا می گوید: "حق با توست! اما من پس از

سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که

جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست

و نه چیزی برای جستن!"

حقیقت بی هیچ پوششی

کاملا عریان و آشکار در کنار ماست

آن قدر نزدیک

که حتی کلمه نزدیک هم نمی تواند واژه درستی

باشد!

چرا که حتی در نزدیکی هم

نوعی فاصله وجود دارد!

ما برای دیدن حقیقت

تنها به قلبی حساس

و چشمانی تیزبین نیاز داریم.

تمامی کوشش مولانا

در حکایت های رنگارنگ مثنوی

اعطای چنین چشم

و چنین قلبی به ماست

او می گوید:

معجزات همواره در کنار شما هستند

و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند

فقط کافی است نگاه شان کنید

او گوید:

به چیزی اضافه تر از دیدن

نیازی نیست!

لازم نیست تا به جایی بروید!

برای عارف شدن

و برای دست یابی به حقیقت

نیازی نیست کاری بکنید!

بلکه در هر نقطه از زمین،

و هر جایی که هستید

به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز

شاهد زندگی

و بازی های رنگارنگ آن باشید،

کافی است!

این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم

صدق میکند!

تمامی راز مراقبه

در همین دو نکته خلاصه شده است

"شاهد بودن و گوش دادن"

اگر بتوانیم

چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم

عمیق ترین راز مراقبه را فرا گرفته ایم!

نظرات 6 + ارسال نظر
شبنم چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 03:42 ب.ظ http://arefane.blogsky.com

سلام دلارام جونم .........
لطفا هر وقت آپ میکنی بهم خبر بده ........
مطلبت خیلی قشنگه !!!!!!!!!
راستی منم آپم ........
حتما سر بزن .

دکتر خودم چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 09:17 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

همین باز کردن چشمه که سخته،
بقیه‌ش که راحت میشه.

سپندار چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 09:41 ب.ظ

خواهرم دلارام عزیز مدتها بود که کلی گویی ساده عقیدتی شبیه خودم را جایی ندیده بودم . شاید باورت نشه ولی خیلی خیلی خوشم اومد
دراین نوشته کوتاهی که آوردی رازی بس بزرگ و حقیقی نهفته است .
و آن جهانبینی دو بزرگ هست که الیه آن خداشناسی می باشد .
و البته که در عین سادگی باز حقیقت علنا پیدا نیست !

من اعتقاد دارم بزرگانی همچون بودا ٬ محمد ٬ حافظ و مولانا خدای را بهتر از هرکس دیگر میشناسند ولی آنگونه که خود میشناسند یا نمیتوانند و یا نمیخواهند با مردم درمیان بگذارند .

حال اینکه خدایی را که مردمان از طریق آنها میشناسند اکثرا آن نیست که در باور آنها بوده است .

و بالعکس من مرید هیچ کس نیستم ولی عمیقا باور دارم که خداشناسی من به خیلی از بزرگان نزدیک است و این نزدیکی بسیار نزدیکتر از مریدانشان هست . هیچ دلیلی هم ندارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و فصل جدایی افکار اگاهیست ! میدونی چیه ٬ هیچکس و گروهی خود را جاهل نمی پندارد .

مثلا یه آخوند با این همه کتابی که خونده نا آگاه هست ؟ یا یه کشیش و معلم و ...

و این است مشکل اصلی بشریت از ابتدا تا کنون ! همه آگاهند !







اکبر پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 10:31 ق.ظ http://akisar.blogfa.com

سلام دلارام جان
مطلب بسیار زیبایی بود و استفاده کردم .

ببخش اگه یه مدت بهت سر نزدم سعی میکنم جبران کنم.

اکبر پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 10:32 ق.ظ http://akisar.blogfa.com

سلام دلارام جان
مطلب بسیار زیبایی بود و استفاده کردم .

ببخش اگه یه مدت بهت سر نزدم سعی میکنم جبران کنم.

زهرا جمعه 15 مرداد 1389 ساعت 02:46 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

بابا .. مامان......
مرد.......زن.......
دلم مامانی رو میخواد که نان بده
دلم میخواد مامان دیگه از ترس نان دادن بابا ساکت نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد