دیروز صبح سوار تاکسی شدم برم دانشگاه امتحان بدم، رایحه خوشی مرا غرق در خیالات کرد. بوی عطر نرگس، سالهای پیش وقتی پاییز و زمستان شروع می شد نرگس با من هم اتاق می شد ولی امسال حتی یکبار هم دعوتش نکردم بیاد به اتاقم. هر وقت من برای خودم گل می خرم جماعتی اعتراض می کنند و می گویند این نارسیست خود شیفته باز برای خودش گل خریده. دیروز به خودم گفتم درست که از برف و بارون خبری نیست ولی نرگس ها که هستند و باید زمستان را با حضور آنها جشن گرفت، قصد داشتم امروز اینکار را انجام بدم که خدا را شکر برف هم چاشنی شادی من شده است و من بسی شادمانم از این خجسته بارش برف و بوی نرگس و ترانه خوانی و ...
با من بگریز و بیا درون افکارم
مرا با آرزویی بفریب
مرا در آغوش ذهنت بگیر
تنها تویی که می توانی مرا با روحت درآمیزی
تنها تو می توانی مرا اسیر ذهنم سازی
تنها تو می توانی این گریز پا را رام و مقهور سازی
به درون قلبم نگاهی بینداز
آنچه تو می بینی من نیز لمس می کنم
نمی خواهی درون قلبت را من نیز دریابم؟
اگه مرغ آمین همراه دعاهای ما شده باشه که امیدوارم همینطور باشه، باید بگم مبینای عزیزم روز پنج شنبه یه عمل جراحی سخت رو پشت سر گذاشته، دکتر گفت تومور رو کاملا از سرش خارج کردند ولی برای تعیین نتیجه نهایی عمل یعنی اینکه موفقیت آمیز بوده یا نه باید چندروز صبر کرد من که نتونستم ببینمش چون ممنوع الملاقاته ولی پدرش خیلی امیدوارانه تر و محکتمر حرف می زنه. یادتون نره مبینا و مبییناهای دیگه رو دعا کنید و انرژی مثبت براشون بفرستید.
می گم زندگی ساز ناکوک می زنه
می گم دوست داره مدام حال ما رو بگیره
می گم گاهی ازش متفر می شم
حق دارم بخدا حق دارم
دست به دعا بردارید برای یه نو گل
دست به دعا بردارید برای غنچه ای که در آرزوی شکفتنه ولی داره پرپر می شه
دست به دعا بردارید برای آرزوهایی که داره به دلش می مونه
دست به دعا بردارید برای پدر و مادری که ثمره زندگیشون داره از دست می ره
درد دل من: خدا خیلی نامهربونی اگه مبینا برنگرده پیش ما
اگه صدای خنده هاش دوباره نپیچه تو گوش ما
امروز متوجه شدم یکی از دوستان وبلاگ نویس وبلاگش رو حذف کرده. چرا نمی دونم. امیدوارم این حذف وبلاگ به چله نشینی منجر نشه و به زودی تصمیم بگیره نوشتن رو از سر بگیره.
راستش خیلی از خودم دلگیرم
تو زندگی عزیزترین فرد برای من پدرمه، و این فکر که چرا اینجوری به بابام بی توجهی کردم مثل خوره داره فکرمو قورت می ده. دیشب بخاطر این بی توجهی گریه کردم ولی مثل همیشه آغوش گرم بابا منو آروم کرد. بابا من خیلی دوستت دارم یه چیزی بالاتر از رابطه پدر و فرزندی و قول میدم مثل همیشه بهترین دوستای هم باشیم.