روزگار مبهمی ست
اندکی سرد و کمی هم دلگیر
آفتاب پشت ابر پنهان
دست آدمها همسایه چانه یا زیر بغل
دلها افسرده
روزگار مبهمی ست
لبها خندان است ولی دلها شاد نیست
آسایش زیاد شده اما خبری از آرامش نیست
همه چیز ظاهرا بد نیست
ته دل همه چیز نابود است
----
پ.ن. باز من از دنده نا امیدی بیدار شدم!!!!
سلام خیلی با وبلاگت حال کردم . مطالب جالبی توی وبلاگت میزاری . به من هم یه سر بزن . دوست دارم نظرتو راجع به کسی که دوسش دارم و بهش نرسیدم بدونم. باز هم ممنون .... راستی حاضرم لینکت کنم اما تو هم لینکم کن
سلام
ممنون به خانه افکارم قدم گذاشتید
حتما میام
امیدوارم دوباره سر حال بشی تا بیام سر به سرت بذارم
من موش نیستم فکر کنی میتونی بیای منو بخوریاااااااااااااااااااااااا
به نبودن آفتاب عادت کرده ایم ما عمریست از دنده چپ بلند می شویم.
ما زنده ایم.
سنگها شاید
اما گنجشک ها ...
هیچوقت مفت نبوده اند
قلبشان همیشه میزند !
سلام.خوبی؟هستی؟من اومدم.امیدوارم بتونم دوباره شروع کنم.
دنده چپت را هم گوش میکنم و دوست دارم