امروز زیاد خوب نبود
یعنی اولش خوب بود بعدش خراب شد
رفتیم آهار ساعت ۴ صبح،کلی گفتیم و خندیدیم و شعار مرگ بر رختخواب دادیم،ولی آخرش بابای عزیزم روی یخ سر خورد و دستش شکست
از دست خودم خیلی دلخورم آخه مدام به بابا جونم گفتم خودت رو لوس نکن وقتی بابای مهربون میگفت خیلی درد داره من با اخم و ناز گفتم بابایی بس کنه چرا بزرگش می کنی ولی من اصلا نتونستم بفهمم بابا جونم داره درد میکشه. چقدر بد آدم عزیزترین کسش بگه درد داره بعد یه دختر قدرنشناس حرفشو جدی نگیره. خیلی از دست خودم ناراحتم.
الان بابارو از اتاق عمل اوردن بیرون یه عکس دیگه گرفتن منتظریم دکتر بگه نتیجه چی شد.
داره برای همیشه مارو ترک میکنه
چون شاید جانشینش از خودش بهتر باشه
با خنده هات خندیدم و با ناراحتی هات گریستیم
چون برای بعد از تو نقشه ها دارم
خدا به همرات
احمد شاملو
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ... و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند. به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم. بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ... فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم. زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
ادامه مطلب ...از دست همه اونایی که فکر می کنن خیلی سرشون میشه
از دست همه اونایی که نخود هر آش می شن
از دست همه اونایی که دایه مهربون تر از مادر و کاسه داغ تر از آش می شن
از دست همه اونایی که می خوان لطف کنن ولی گند بالا می آرن
از دست همه اونایی که اوقات و بهت تلخ می کنن
از دست همه اونایی که می خوان غافلگیرت کنن به بدترین شکل
از همه اشون بدم می آید
ادامه مطلب ...امروز قصد آپ کردن نداشتم ولی...
ولی خبری خواندم درباره فیلم ده نمکی به نام اخراجی های ۳
ادامه مطلب ...
بارها از تنهایی خودم پرسیدم: چرا رهایم نمی کنی؟
و هر بار پاسخ شنیدم: دوستت دارم برای همین رهایت نمی کنم!