قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

وقتی بودنم دردی دوا نمی کند باید بروم تا تلنگری شوم

خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن 

که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام 

 

 

 پی نوشت: چقدر آمین مرغ حق محکم ادا شد که تا رسیدن به آرزویت این شب زدگان خفته چشم بیش از سه روز حضورت را برنتافتند.

نظرات 7 + ارسال نظر
سمیرا یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:36 ق.ظ

چند روز نبودم
همه پستتاتو خوندم
چه دعایی چقدر خالصانه
تو هم مواظب خودت باش

اکبر یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://akisar.blogfa.com

سلام دلارام جان
ممنون که بهم سر زدی
مطلبت کوتاه اما خیلی جالب بود

ممنون از نظر خوبت
اما خودت میگی بعضیا ایثار و فداکاری میکنند تا یکی جون بگیره .چطور یه پدر و مادر حاضرن بچشونو بدون اینکه بخواد فدا کنند تا خودشون جون بگیرند .
میدونم منظورت این نبود اما اگه طلاق بگیرند دقیقا این حرکت رو انجام دادند.

خاک سرخ یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.khakesorkheman.blogsky.com

روحش شاد

میلاد یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 07:47 ب.ظ http://tamana.blogsky.com

میگم لینکت کردم میگی ؟؟؟؟؟؟؟؟ تبادل لینک دیگه

.سپندار . یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:20 ب.ظ

در اندیشه من مرگ پایان یک زندگیست

ولی پایان شکوهمند خیلی زیباست .

سحرگاه امید چهارشنبه 4 اسفند 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

بریده باد دستی که چنین گلهای نازنینی را پرپر می‌کند.

محمود شنبه 7 اسفند 1389 ساعت 08:57 ق.ظ http://bidagh.blogsky.com

ایستادیم چون مردگان،و نمردیم ایستاده !

اما انکه این ارزو را داشت به وصال رسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد