در هر کجا که هستیم فراموش نکنیم که یک ایرانی باقی بمانیم
یادمون نره کی هستیم
خیر بیبینی این شب چله مادر !مسعود مشهدی شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی این شب چله مادر!
ای کاش خداوند دلی به ما می داد وایمانی که بدونیم
خداوند خلف وعده نمی کند و پاداش صدقه دهنده را
چند صد برابر می دهد که خود فرموده
مثال صدقه دهنده همچون دانه گندمی است که کاشته میشود و از آن هفتاد خوشه می روید و از ان خوشه ها هفتاد دانه
سلام
منم لینکیدمت
موفق باشی
چه قشنگ
لدت می برم وقتی این همه محبت رو یه جا می بینم ...
اشکم دراومد. کاش همه ی آدما دلشون مثل این زن بزرگ بود.
فعلاً نخوندم هول هولکی اومدم باید برم بعداً میام مفصلاً کامنت در میکنم از خودم
سلام
اگر دلمان مثل آن خانم جوان قصه تو صاف بود که دردی نمی ماند در این ماتم سرای دودزده
افسوس این روزها آنقدر سر دلهایمان را شلوغ کرده ایم که مهربانی را از یاد برده بود.