امروز فقط و فقط برای یه کلاس مزخرف اومدم دانشگاه الان کلاس شروع شده و من هنوز تو سایتم . امروز یه اتفاق خیلی مسخره برام افتاد. ساعت هشت از خونه بیرون اومدم. اول مسیرو اشتباهی رفتم. کلی راهم دور شد. از تاکسی خبری نبود. به مسیر همیشگی دانشگاه برگشتم بازم تاکسی نبود یه اتوبوس اومد ایستگاه نبود ولی نگه داشت و من سوار شدم یه ایستگاه مونده به تجریش شاگر راننده شروع کرد به کرایه گرفتن. دست بردم تو کیفم پول دربیارم هیچی نبود کیفمو محترمانه و با هزار غرولند زیرورو کردم فایده ای نداشت. شاگرد راننده هر لحظه نزدیمک و نزدیک تر میشد. قلبم درد گرفت گفتم خدایا چکار کنم. زنگ زدم خونه از خواهرم پرسیدم کیف پول من رو میزمه گفت نه تو کشوست. اوه! دیشب که رسیدم خونه نمیدونم چرا کیف پولمو از تو اون یکی کیفم دراوردمو گذاشتم اونجا. شاگرد راننده به من نزدیک شده بود بالاسرم وایستاده بود و من جرات نگاه کردن بهش رو نداشتم یعنی خجالت کشیدم خوشبختانه عابر بانکم همراهم بود عزممو جزم کرد بهش بگم اقا شرمنده من باید از بانک پول بگیرم تا به شما بدم ولی از کنارم رد شد و بقیه پول گرفت اصلا چیزی به من نگفت اتوبوس به ایستگاه اخر رسید من زود پیاده شدم و دویدم به طرف بانک ملی زود پول برداشتم و دوباره دویدم تا به ایستگاه برسم و به راننده پول بدم بخدا پنج دقیقه بیشتر طول نکشید وقتی رسیدم سر ایستگاه اتوبوس مزبور راه افتاد و من بهش نرسیدم.
حالا من چکار کنم؟
محرم
ماه اندوه
اندوه حسین، اندوه علی و فاطمه، اندوه فرزندان و همسران و یاران حسین
اضافه شود اندوه شیعیان حسین
از کدامین حزن سخن میگویی
یاد حسین برایم یاد انقلاب است برایم تداعی کننده روح حق جویی و حق خواهی است برایم نشان از سکوت نکردن دارد و امروز که روز اول ماه توست چه عجیب با روز من قرین شده.
با محرم، با عاشورا نمیخواهم چون عوام برای مظلومیت حسین و اهل بیتش بگریم آنچه دلم مرا به در می آورد فراموشی شیعیان است. کنون پس از هزار و اندی سال این اشکها ما را به کجا می برد به ریاکاری و تظاهر یا به تفکر و تامل که اگر به دومین رهنمون سازد فبه المراد ورنه ماییم جزء زیانکاران.
حسین جان اگر در مراسم عزایت در تکایا و حسینیه ها حضور ندارم تو میدانی سعی در با تو بودن دارم و این یا تو بودن را در دلم یافته ام نه در خیابانها و امامزاده ها.
به دنیا می آیی بدون اینکه نظرتو بپرسن
بزرگ می شی بدون اینکه حق انتخاب داشته باشی
می میری بدون اینکه خودت بخواهی یا آمادگی اش رو داشته باشی
ولی تو تمام مدت عمرت اگر همه چیز اجباری باشه، برای همه چیز دست زور بالای سرت باشه
دست کم برای عاشق شدن حق انتخاب داری
اگر عشقت رو خودت انتخاب کنی وبعدش بفهمی اشتباه کردی همه بهت میگن خودت پیداش کردی خودت خواستی در هر صورت مرتب سرزنشت میکنن
اگه نه یه دیگه دست به کار بشه بعد تو پشیمون بشی بازم همین آش و همین کاسه میگن مگه با دسته بیل بالا سرت وایستاده بودیم چشم نداشتی
خلاصه در هر دو حالت کاسه کوزه ها سر تو میشکنه.
پندک1: دور سرت حصار بتنی بکش
پندک2:حق انتخاب تو اون یه مورد رو از خودت سلب کن تا بتونی یه خورده عذاب وجدانت کمتری داشته باشی
پندک3: راه دون ژوان رو در پیش بگیر
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم، غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند.
امروز داشتم نمایشنامه "پروین دختر ساسان " را می خواندم. حال و هوایی بس عجیب مرا دست داد. در نظرم آمد گویی در صحنه حضور دارم و رنج پروین را از عمق وجود درک می کنم. با وجود مسلمان بودنم خون پارسی ام به جوش آمده بود...بغض سنگینی راه گلویم رابسته بود به سختی توانستم به خودم مسلط باشم و نگذارم اشک حلق زده در چشمانم چون سیلاب جاری شود.
حتما این اثر زیبای صادق هدایت را مطالعه کنید.
دوباره ماه آذر تشریف فرما شد
امیدوارم زیاد بد نگذره!
دانشگاه ما گویا هر سال طبق یک سنت دیرین بزرگداشتی را برای مرحوم دکتر شریعتی برگزار می کنه. پارسال که خیلی عالی بود ولی امسال دیر اعلام کردند و من یه گردهمایی خیلی جالب رو از دست دادم ولی.. ولی یادش برای همیشه گرامی باد.
این روزها دلم میخواد درمورد یه شخصیت بزرگ بنویسم خدا میدونه اونقدر بهش علاقه مند شدم که نپرس... یک مرد واقعی که تاثیر به سزایی در زندگی همه ما علی الخصوص دانشگاهیون گذاشته. برای همین لازمه برای بزرگداشت این بزرگ مرد دانشمند مطالبی رو بنویسم که یادم نره من ایرانی ام و ایرانی بودنم مایه مباهات من.
اگه گفتی چه کسی رو میگم؟