قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قاصدکی می گرید

کاش لبخندی باشم روی لبانت..............کاش

قوی باش عزیزم و بدون خیلی دوستت دارم.

مردی پس از 15 سال از زندان فرار میکنه .

او مقابل خانه ای نگاه میکنه تا بتونه پول و اسلحه گیر بیاره

ولی در اونجا زن و مرد جوانی رو در رختخواب پیدا میکنه .

ابتدا مرد جوان رو به صندلی طناب پیچ میکنه

سپس خانم خوشکله رو به صندلی میبنده و نزدیک میشه و بوسه ای به گردنش میزنه و میره حمام تا دوش بگیره.

مرد جوان به همسرش میگه :

گوش کن عزیزم این مرد از لباسش معلومه که مدت زیادی رو در زندان بسر برده و حتما اونجا هیچ زنی رو ندیده

من دیدم چطور گردن تو رو ماچ کرد اگه خواست با تو سکس داشته باشه مقاومت نکن

اونو راضی کن با اینکه میدونم برات چندش آوره !

ببین این زندانی خیلی باید خطرناک باشه و اگه عصبانی بشه جفت مون رو میکشه.

قوی باش عزیزم و بدون خیلی دوستت دارم.

همسرش پاسخ میده :

او گردن منو ماچ نکرد!

اون در گوش من گفت که همجنس گراست و معتقده که تو خیلی نازی و از من پرسید که وازلین داریم و من گفتم که در حمام میتونه پیدا کنه .

پس عزیزم قوی باش و بدون من هم خیلی دوستت دارم

نیمه شعبان روز پیدا کردن نیمه گمشده وجود خودمان مبارک


نیمه شعبان روز پیدا کردن نیمه گمشده وجود خودمان مبارک


اگر آن کل من ز در آید

به غروب دلم سحر آید



باز نیمه شعبانی دگر از راه رسید. باز یاد تو، نام تو همخانه دلهایمان شد. باز یاد انتظار با نام تو قرین شد. زیر لب تکرارکنان می گویم "خدا کند که بیایی" و من چه غافلم! چه غافلم که نغمه های حضورت را در قلبم به خوبی احساس نمی کنم. و من چه غافلم که تلنگرهایی را که به مینای دلم می خورد نادیده می انگارم. تو هستی اگرچه در غیابی.

من از افسانه سرایی درباره تو بیزارم، این فسانه ها در نظرم جز مشتی مهملات نیست؛ من تو را باور دارم و برای این باور نیاز به داستان سرایی ندارم. حضورت را همه جا احساس می کنم حتی در لحظه های بی باوری­ام. بی تردید می­دانم که خدا نیستی اما از تبار پاکانی. تو را خدا نمی­نامم، تو را چون بت نمی­پرستم­، به تو مقام خدایی نمی­دهم اما انتظارت را می­کشم. می دانم که تو خیال نیستی وهم نیستی مافوق بشر هم نیستی. تو مسافری هر شب در خانه دلی باشد که شبی نیز به کلبه خرابه من درآیی، من بی تاب و پر هیجان صبحگاهان می­کوشم تا خانه ام را آب و جارویی بزنم تا قدم رنجه کنی حتی اگر بی خبرم.

اندوه شب




شب است و باز


جیرجیرک ها می خوانند


شاید همراهی می کنند اندوه شب را


شب است و باز


جیرجیرک ها می نالند


و کسی چه می داند


شاید بغض تنهایی شب


بترکد از این همه ناله


شاید بال سکوتش ترکی 

 

  

بردارد





امدم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.